Thursday, January 9, 2014

ص

صابون به دل [شکم] خود زدن [مالیدن]

منتظر چیزی بودن و پیشاپیش خوشحالی کردن. برای لذتی نیامده شادی کردن.

صابونش به جامة کسی خورده است

زیان یا بدی‌اش متوجه کسی شده بودن. مترادف: یک‌بار زین را توی خانه برده است.

صبح عاشق، شب فارغ

سه‌شنبه عاشق چهارشنبه فارغ.

صبر کوتاه خدا سی سال است

مترادف: از خشم خدا نباید غافل بود.

صدا از دیوار [سنگ و علف] درآمدن و از کسی درنیامدن

هیچ حرف نزدن. سکوت کردن از ترس. ساکت بودن در برابر سخن حق.

صدایش را پوشاندی بویش را چه‌کار می‌کنی؟

به کسی می‌گویند که بخواهد خطایی را که درنهایت آشکار می‌شود بپوشاند. مترادف: آبستنی نهان بودن و زادن آشکارا.

صدای کسی از جای گرم درآمدن [بلند شدن / بالا آمدن / بیرون آمدن]

1. پشتگرمی به کسی یا جایی داشتن. زندگی آسوده و بی‌دردسری داشتن. از دشواری‌ها خبر نداشتن. 2. به سبب نا آگاهی از شرایط و اوضاع و احوال، سخنان نامربوط گفتن یا پیشنهادهای خوش‌بینانه دادن یا دست به اقدامات نادرست زدن. مترادف: کنار گود نشستن و گفتن لنگش کن.

صدای دهل از خالی [تُهی] بودن شکم است

1. آدم پرحرف چیزی بارش نیست. 2. آدم بی‌کاره و بی‌استعداد ادعایش هم بیش‌تر است. مترادف: میمون هرچه زشت‌تر ادایش بیش‌تر. یا: طبل هرچه توخالی‌تر صدایش بلندتر. یا: آوازه‌خوانِ بد صدا صدایش را بلندتر می‌کند.

صدای کسی را با بوق حمام برداشتن

صدایی بسیار ناهنجار و نتراشیده داشتن. بسیار بدصدا بودن.

صدبار گُز کردن یک‌بار بریدن

قبل را انجام کاری کاملاً دربارة آن مطالعه کردن.

صدتا چاقو [کوزه] بسازد یکیش هم دسته ندارد

بسیار دروغ‌گو و چاخان بودن. مترادف: خالی‌بند بودن.E اگر صدتا چاقو بسازد یکیش دسته ندارد.

صد(تا) کل را کلاه و صد(تا) کور را عصا بودن

بسیار زیرک بودن و به آسانی را عهدة فریب‌ دادن هر کسی برآمدن.

صدتا مثل کسی را لب چشمه بردن و تشنه برگرداندن

آدم را لب چشمه بردن و تشنه برگرداندن.

صد رحمت به سنگِ‌پای قزوین

به آدم بسیار پررو می‌گویند.

صد رحمت به کفن‌دزد اولی

وقتی شخص نالایقی از مقامی برود و شخص بدتری جایش را بگیرد می‌گویند. مترادف: هیچ بدی نرفته که خوبی جابش بیاید. یا: رو شکر کن مباد که از بد بدتر شود.

صدقة سرِ [زیر سایة / از دولت (سرِ)] گندم (هزار) تلخه هم آب می‌خورد

از دولتٍ (سرِ) گندم، (هزار) تلخه هم آب می‌خورد.

صلاح مملکت خویش خُسروان دانند

هرکس صلاح زندگی خود را بهتر تشخیص می‌دهد.

صنار [دوزار] بده آش به همین خیال باش

خوابت خوش، اما تعبیری ندارد.

صنار جگرک سفره‌قلمکار نمی‌خواهد

برای کارِ بی‌ارزش و چیز کم‌بها تشریفات لازم نیست.

صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشتن [کردن]

با وجود مشقت و تنگ‌دستی آبرو و ظاهر خود را حفظ کردن.

صورت کسی مثل ته‌دیگ بودن

پوست صورت کسی سیاه و خشک و زشت بودن.

صید از پی صیاد دویدن مزه دارد

مترادف: دولت آن است که بی‌خون دل آید به کنار.


-------------------------------------
آ | ا | ب | پ | ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و هـ ی
-------------------------------------

No comments:

Post a Comment