Thursday, January 9, 2014

پ

پا از کفش کسی بیرون کشیدن

دست از آزار و تعقیب کسی کشیدن. کم کردن مزاحمت.

پاپوش دوختن برای کسی

بر ضد کسی زمینه‌چینی کردن. برای کسی دردسر و گرفتاری درست کردن.

پا جای پای کسی گذاشتن

از کسی پیروی کردن.

پا در کفش کسی کردن

در امور خصوصی کسی دخالت کردن. دربارة کسی بدگویی کردن. عمداً برای کسی ایجاد مزاحمت کردن.

پا در یک کفش کردن

سر حرف خود ایستادن. در کاری اصرار و لجاجت کردن.

پا را از گلیم خود درازتر کردن

از حد خود تجاوز کردن.
پا را به اندازة گلیم خود دراز کردن
آدم باید پایش را به اندازة گلیمش دراز کند.

پارسال دوست امسال آشنا

عبارت گله‌آمیز که خطاب به دوست یا رفیقی که مدت‌ها دیده نشده است می‌گویند.

پارسال گاز می‌گرفتی امسال لَگد می‌اندازی

به لگدانداز گویند، به معنی این‌که هنوز آدم نشده است.

پا روی دُم کسی گذاشتن

کسی را تحریک کردن.

پاشنة دهن کسی را کشیده بودن

دهان دریده بودن. بسیار بددهن بودن. هرچه ناسزار و فحش است از دهانش درمی‌آید.

پاک باش بی‌باک باش

آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است.

پایان شب سیه سپید است

از پسِ هرگریه، آخر خنده‌ای‌ ست. بیت: در نومیدی بسی امید است        پایان شب سیه سپید است.

پای چراغ تاریک است

1. نزدیکانِ ثروت‌مند کم‌تر از دارایی او بهره‌مند می‌شوند. 2. چاره‌سازان بیش‌تر در کارِ خود درمانده‌اند.

پای خر یک‌بار در چاله می‌رود

آدم یک‌بار پایش توی چاله می‌رود.

پای خود را از کفش کسی بیرون کشیدن

پا از کفش کسی بیرون کشیدن.

پای خود را محکم کردن

کار و زندگی خود را استحکام بخشیدن. به جایی بند شدن.

پا(ها)ی [دو(تا)پای/ جُفتِ پاهای] خود را توی یک کفش کردن

لجوجانه اصرار ورزیدن و مطلقاً از تصمیم خود منصرف نشدن.

پای خود را رو به قبله دراز کردن

در انتظار مرگ بودن. صورت دیگر: رو به قبله خوابیدن.

پای کسی روی پایش بند نبودن

با دُم خود گردو شکستن.

پایش روی مار باشد برنمی‌دارد

تنبل بودن. بی‌حال بودن. مترادف: به تنبل گفتن برو به سایه         گفت سایه خودش میایه.

پای کسی توی پوست گردو بودن

دچار دردسر بزرگ شدن.

پای کسی روی پوست خربزه بودن

در حال بی‌ثباتی بودن. وضع محکم و استواری نداشتن.

پای کسی لب گور بودن

نزدیک به مرگ بودن.

پای ما لَنگ است و منزل بس دراز

تا رسیدن به هدف راه سختی در پیش است و امکانات و نیرو برای طی طریق کم است. به‌دست آوردن موفقیت به آسانی حاصل نخواهد شد. مترادف: دست ما کوتاه و خُرما بر نَخیل. یا: زمین سخت (است) و آسمان دور.

پای مُرغت را ببند همسایه‌ات را دزد نکن

مراقب مال و ناموس خود بودن. صورت دیگر: مالت را حفظ کن همسایه‌ات را دزد نکن.

پای ملخ نزد سلیمان بردن

هدیة ناقابل و ناچیز برای کسی بردن. (نوعی تعارف است)

پای مَنبر [عَلَم] کسی سینه زدن

به کسی تکیه و امید داشتن. به‌دلیل حمایت کسی از او اطاعت کردن. پیروِ کسی بودن.

پتة کسی روی آب افتادن

دست کسی رو شدن. اسرار کسی فاش شدن.

پرسان پرسان می‌شود رفت هندوستان

کامروایی از پشتکار و جستجو حاصل می‌شود. مترادف: جوینده یابنده است. صورت دیگر: پرسان پرسان به کعبه بتوان رفتن. یا: پرسون پرسون برو خونة عمه‌کلثوم.

پُز عالی (و) جیب خالی

خودآرایی و جلوه‌فروشی در عین بی‌پولی و بی‌هنری.

پس از چهل سال چارواداری الاغ خود را نشناختن

بی‌استعداد بودن. به کار خود وارد نبودن. Eبعد از چهل سال گدایی شب جمعه را گم کردن.

پس از قرنی شنبه به نوروز افتادن

همیشه این اتفاق روی نمی‌دهد. به ندرت این‌طور می‌شود.

پستان به آسمان گرفتن

ناله یا نفرین کردن به درگاه خدا.

پستان به تنور چسباندن

دلسوزی یا هواخواهی بی‌اندازه و معمولاً متظاهرانه کردن.

پستان مادر خود را گاز گرفتن

ناسپاس و بدسرشت و بی‌رحم بودن.

پسرخاله دسته‌دیزی

خویشاوند خیلی دور.

پسر زاییدم برای رِندان دختر زاییدم برای مردان (خودم) ماندم سَفیل و سرگردان

مادری می‌گوید که فرزندانش فراموشش کنند.

پسر کو ندارد نشان از پدر        تو بیگانه خوانش نخوانش پسر

خواه‌ناخواه رفتار و عادات والدین روی فرزندان اثر می‌گذارد. مترادف: تره به تخمش می‌رود حسنی به باباش. صورت دیگر: پسر کو رها کرد رسم پدر        تو بیگانه‌ خوانش مخوانش پسر.

پسر نوح با بدان بنشست        خاندان نبوّتش گُم شد

مصاحبِ بد انسان را به بیراهه می‌کشاند.

پس‌ماندة گاو را به خر باید داد

چیز بی‌ارزش مستحق موجود بی‌ارزش است.E از بی‌آبی مردن بهتر تا از قورباغه اجازه گرفتن.

پشت سر کسی نماز خواندن

اعتماد داشتن به درستی کسی. اطمینان داشتن به برتری شخصی نسبت به دیگران.

پشت کسی به کوه قاف [اُحُد] بودن

پشتیبان قوی و توانا داشتن.

پشم به [در] کلاه نداشتن

وجودِ بی‌اهمیتی بودن. قدرت و اعتباری نداشتن.

پشمِ چی؟ کشک چی؟

مْنکر چیزی یا امری شدن.

پشم و پیلِ کسی ریختن

توان و کارایی کسی از بین رفتن. قدرت و مقام گذشته را نداشتن. مترادف: باد کسی خالی شدن.

پشه را روی [در] آسمان [هوا] نعل کردن

بسیار زرنگ و ماهر بودن. رِندی و زیرکی و چالاکی را به نهایت رساندن.

پف‌نم به تخم کسی نزدن

جرئت اعتراض به کسی نداشتن.

پُل کسی آن‌ورِ آب بودن

کوشش‌های کسی هرگز به نتیجه نرسیدن. ناکامی و شکست کسی مسلّم بودن.

پلو را دَم‌کن سفره را پهن کن

کوتاه بودن مدت لازم برای دَم کشیدن پلو.

(این) پنبه را از گوش درآوردن

این فتیله را از گوش خود درآوردن.

پنبه‌دزد دست به ریشش می‌کشد

آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟

پنج انگشت برادرند برابر نیستند

همه مثل هم نیستند بلکه با داشتن خصوصیات مختلف هم‌دیگر را تکمیل و به هم کمک می‌کنند.

پنج انگشت را عسل کنی توی دهنش بگذاری گاز می‌گیرد

نمک‌نشناس و بی چشم و رو بودن. حق‌ناشناس و نا سپاس بودن.

پنیر گرفتم قاتق نانم باشد قاتل جانم شد.

باقالی کاشتیم که قاتق نانمان باشد آفتٍ جانمان شد.

پوست خربزه زیر پای کسی گذاردن

وسیلة ناراحتی و اُفت و سقوط کسی را فراهم کردن. مترادف: زیرآب کسی را زدن.

پوست خرس شکار نکرده را فروختن

بدون در دست داشتن چیزی آن را مورد معامله قرار دادن.

پوست خرس شکار نکرده نفروختن

مترادف: به دشت آهوی ناگرفته مبخش.

پوست کسی به قالب تنش تنگی کردن

قرار و آرام نداشتن. از شادی در پوست خود نگنجیدن. مترادف: با دُم خود گردو شکستن.

پول [مال] است نه جان که آسان بتوان داد

به طعنه در مورد افراد خسیس می‌گویند که پولشان به جانشان بسته است. معمولاً از زبان بخیلان می‌آورند که برایشان جان دادن از پول‌ دادن آسان‌تر است.

پول بده آش بخور

بی‌مایه فطیر است. مترادف: وا کن سُرِ کیسه، بخور هریسه. یا: پول‌دارها کباب، بی‌پول‌ها دودِ [بوی] کباب. صورت دیگر: تا پول ندهی آش نخوری. یا: هرچه پول بدهی آش می‌خوری.

پول بده زیر سبیل شاه نَقَاره بزن

آدم پولدار روی سبیل شاه نقاره می‌زند.

پولِ بی‌زبان را دست آدم زبان‌دار ندادن

به آدم پْررویی که نمی‌توان طلب خود را از او وصول کرد نباید چیزی قرض داد.

پول پول را پیدا می‌کند

آب به آبادانی رفتن.

پول پول می‌زاید

سرمایه سرمایه می‌آورد. مترادف: پول روی پول می‌آید پشه روی چشم کور.

پولِ خون پدر خود را خواستن

چیزی را بسیار گران فروختن.

پول‌دارها کباب، بی‌پول‌ها بوی [دود] کباب

بی‌مایه فطیر است.

پول را از کاغذ نمی‌بُرند

پول با کار و زحمت به‌دست می‌آید پس ول‌خرجی کار عاقلانه‌ای نیست. مترادف: پول علف خرس نیست.

پول را روی (سینة) مرده بگذاری برایت ابوعطا می‌خواند [پا می‌شود می‌رقصد]

با تکیه بر پول و قدرت هر مشکلی برای انسان آسان می‌شود. با پول هرکاری می‌توان کرد. مترادف: زَر بر فولاد نهی نرم می‌شود. یا: آدم پول‌دار روی سبیل شاه نقاره می‌زند.

پولْ علف خرس نیست

پول ارزش دارد و به‌دست آوردن آن مشکل است و نباید آن‌را بی‌دلیل خرج کرد یا به کسی داد.

پول کسی از پارو بالا رفتن

بسیار پول‌دار و ثروت‌مند بودن.

پِهِن بارِ کسی نکردن

کوچک‌ترین ارزش و اهمیتی برای کسی قائل نشدن. کم‌ترین اعتنایی نکردن به کسی.

پیاده شو با هم (راه) برویم

به طعنه به کسی می‌گویند که مقام خود یا علم و اطلاع خود را بیش از اندازه جلوه دهد و نصایح حکیمانه کند.

پیاز آدم هرجایی کونه نمی‌بندد

آدم هرجایی پیازش کونه نمی‌کند.

پیازداغ چیزی زیاد شدن

بر شدت چیزی افزوده شدن. تشدید شدن کیفیت ظاهری چیزی.

پیازداغ چیزی را زیاد کردن

1. زیاد تعریف و تمجید کردن. تشریفات بیش از حد به‌جا آوردن. 2. اغراق کردن. مترادف: آب به چیزی کردن.

پیاز کسی کونه کردن

تکیه‌گاه کسی مستحکم شدن. قدرت نفوذ کسی بیش‌تر شدن. وضع و موقعیت کسی تثبیت شدن.

پیاز هم خودش را داخل میوه‌ها کرد

وقتی شخص بی‌اطلاعی در برابر مطّلعین اظهار نظر کند می‌گویند.

پی خر مُرده گشتن که نعلش را برداشتن [کندن]

1. به سختی محتاج و نیازمند بودن. 2. هر سودی را غنیمت دانستن. برای به‌دست آوردن پول از هیچ‌ امر ناشایسته‌ای روی‌گردان نبودن.

پیرهن عثمان کردن چیزی را

چیزی را بهانة شَر و نزاع و بگیر و ببند و تصفیه حساب قرار دادن.

پیزُرْ [پیزُی] لای [به] پالان کسی گذاشتن

تملق کسی را گفتن و چاپلوسی‌اش را کردن. کسی را بدون استحقاق، بزرگ کردن و به نحو اغراق‌‌آمیز ستودن. مترادف: هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن.E بادْ انداختن توی آستینِ کسی.

پیش قاضی و مَعلق‌بازی؟

در حضـور شخص محتـرمی حرکـات جلف و ناشایست انجام دادن. E آدم جایی چهچه بزند که بلبل نباشد.

پیش کور [در شهر کوران] یک چشم، پادشاه‌ است

در میان یک عده بی‌سواد آدم کم‌سواد شخص معتبری است. در میان بی‌مایگان، کم‌مایه والامقام است.

پیش‌گیری بهتر از درمان است

پیش‌گیری کردن از مشکلی (مخصوصاً بیماری) راحت‌تر و ارزان‌تر از برطرف کردن آن است.

پیش لوطی و مَعلق‌بازی؟

آدم جایی چهچه بزند که بلبل نباشد.

پیش‌نماز که بگوزد پس‌نماز می‌ریند

مردم مقلد برجستگان قوم هستند و اگر در رفتار آن‌ها کوچک‌ترین انحرافی ببینند همه‌شان منحرف می‌شوند. مترادف: اگر زِ باغ رعیت خورَد مُلٍک سیبی        برآورند غلامان او درخت از بیخ. صورت دیگر: پیش‌نماز که گوز کنه        پس‌نماز چلغوز کنه.

پی نخودسیاه فرستادن کسی را

کسی را به بهانه‌ای از سر بازکردن. کسی را دست‌به‌سر کردن. مترادف: پی قوطی بگیر و بنشان فرستادن کسی را.

پینه‌دوز کفشِ خودش نیم‌تخت ندارد

هنرمندان و پیشه‌وران در به‌کار گرفتن هنر و حرفه‌شان برای خود بی‌حوصله و تنبل‌اند. مترادف: کوزه‌گر از کوزه‌شکسته آب می‌خورد.

پیهِ چیزی را به تن خود مالیدن

خود را برای تحمل امرِ ناگواری آماده کردن. از روی ناچاری عمل کردن. برای پذیرش هر پیش‌آمد و مسئولیتی حاضر شدن.

-------------------------------------
آ | ا | ب | پ | ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و هـ ی
-------------------------------------

No comments:

Post a Comment