Thursday, January 9, 2014

س

سار هفت‌تا تخم می‌گذارد یکیش می‌شود بلبل

غالباً فقط یکی از فرزندان شخص، خوب و باهنر می‌شود. از بین یک جمع فقط عدة کمی سرشناس می‌شوند.

سال به سال دریغ از پارسال

هر سال وضع از سال قبل بدتر می‌شود. دائم اوضاع بدتر از قبل می‌شود.

سال زور(کی) سیزده‌ ماه است

زور که آمد حساب برخاست.

سالی که نکوست از بهارش پیداست

از شروع هر چیز می‌توان به پایانش پی بْرد. بیت: سالی که نکوست از بهارش پیداست        ماستی که تُرش است از تغارش پیداست.

سبیل کسی را چرب کردن

خر کریم را نعل کردن.

سِپِلِشْک آید و زن زاید و مهمان عزیزت زِ در آید [برسد]

گرفتاری‌های گوناگون همه باهم و دریک زمان برای انسان پیش می‌آید. مترادف: آبم است و گاوم است، نوبت آسیابم است. یا: اگر دردم یکی بودی چه بودی. یا: یک سر داشتن و هزار سودا.

ستاره را بالای سر خود نتوانستن دیدن

خودپسند و تنگ‌نظر بودن. چشم دیدن کسی را نداشتن. حسود بودن.

سحر تا چه زاید شب آبستن است

در انتظار پیشامدی بودن. حوادثی در پیش است باید در انتظار حوادثی بود.

سحرخیز باش تا کام‌روا باشی

کم خوابیدن و صبح زود بیدار شدن باعث می‌شود انسان وقت کافی برای انجام دادن همة کارهایش داشته باشد. مترادف: خواب نوشین و بامداد رحیل        بازدارد پیاده را زِ سبیل. یا: دکانی که بقالْ آخر روز باز کند سودش معلوم است.

سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت‌گیر [سخت‌کوش]

بیت: گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع        سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت کوش. مترادف: سخت بگیری سخت می‌گذرد.

سختی‌اش همین صد سال اوّل است

زندگی دنیا همیشه با مشکل و سختی هم‌راه است.

سخن آینة مرد سخن‌گو است

تا مرد سخن نگفته باشد        عیب و هنرش نهفته باشد.

سخن حق تلخ است

حرف حق تلخ است.

سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند

حرفی که از روی صداقت گفته شود خیلی ساده پذیرفته می‌شود. مترادف: هرچه از جان فرود آید نشیند لاجرم بر دل.

سر این قبر گریه نَکن (که) کسی تویش نیست

بی‌جهت امید نداشته باش.

سر باشد کلاه بسیار است [زود پیدا می‌شود]

تا سلامت و نعمت زندگی هست بر مال و نقدینة از دست رفته نباید افسوس خورد. انسان اگر سلامت باشد می‌تواند همة ضرر و زیان‌هایش را جبران کند. مترادف: گوش باشد گوشواره بسیار است.

سر بزرگش زیر لحاف است

1. مشکل اصلی هنوز باقی است. 2. هشداری حاکی از این‌که بزرگی و یا اهمیت چیزی هنوز چندان نیست و به‌زودی معلوم خواهد شد.

سرِ بی‌گناه (تا) پای دار می‌رود اما بالای [سرِ] دار نمی‌رود

عاقبت بی‌تقصیری آدم بی‌گناه آشکار می‌شود. کسی بی‌هوده مجازات نمی‌شود. بی‌گناه ممکن است مدتی متهم و بهتان‌زده بماند ولی عاقبت بی‌تقصیری او آشکار می‌شود.

سرِ پلِ خربگیری

جایی که راه فرار نداشته باشد.

سر پیازی؟ تَهِ پیازی؟

به تو مربوط نیست. حق اظهار نظر نداری.

سرِ پیری و معرکه‌گیری

انجام دادن اعمالی که مناسب سنین بالای عمر نیست. هوس‌بازی در پیری. صورت دیگر: آخرِ پیری و معرکه گیری.

سرِ [لبِ] چشمه بردن و تشته برگرداندن

آدم را لب چشمه بردن و تشنه برگرداندن.

سرِ چشمه برود چشمه خشک می‌شود

اگر به دریا برود دریا خشک می‌شود.

سر خود را (مثل کبْک) زیر برف کردن

خود را به غفلت زدن. عمداً به حقایق و مدارک توجه نکردن.

سر را قُمی می‌شکند تاوانش را کاشی می‌دهد

خر به خرابه می‌رود گوش و دُم گاو را می‌بْرند.

سرِ سبیل شاه نَقاره زدن

روی سبیل شاه نَقاره زدن.

سر سفرة پدر و مادر خود نان خوردن

اصالت خانوادگی داشتن.

سرش برود قولش [حرفش] نمی‌رود

بسیار به قول و قرار خود وفادار بودن.

سرِ شاخه نشستن و بیخش را اَرّه کردن

ناآگاهانه و احمقانه به زیان خویش عمل کردن.

سرِ شبش را دیده‌ایم دَمِ صبحش را هم ببینیم

برای قضاوت در هر امری باید همة جوانب آن‌ را بررسی کرد. با اطلاعات ناقص نمی‌شود در مورد چیزی قضاوت کرد.

سر فدای شکم

به کسی می‌گویند که حتّی چیزی را هم که برایش مضر است می‌خورد.

سرِ قبری گریه کن که مُرده تویش باشد

کاری بکن که سودی داشته باشد. کار بی‌هوده نکن. به چیزی امید داشته باش که شدنی باشد.

سر کچل و عرقچین؟ ون کج و کمرچین؟

1. وصلة ناجور. تناسب نداشتن دو یا چند چیز باهم.E سیاهی با سفیدی نقش بندد        سیه گر سرخ پوشد خر بخندد. 2. زیب و زینت یا عمل و اقدامی بی‌حاصل و بی‌ثمر. مترادف: وصمه برای کور. یا: حوضی که آب ندارد قورباغه می‌خواهد چه‌کار؟

سر کسانی در یک آخور بودن

با هم هم‌دست بودن. در منفعتی با هم شریک بودن.

سر کسی با ونش [تَهَش] بازی کردن

بی‌‌مبالات بودن. غفلت و سهل‌انگاری کردن. مترادف: حواس کسی پُرت بودن.

سر کسی بوی قرمه‌سبزی دادن

مقاصد و دعاوی سیاسی داشتن. حرف‌های بالاتر از حد خود زدن که پرداختن به آن‌ها خالی از خطر نباشد.

سر کسی به سنگ خوردن

به سختی نتیجة کج‌روی و حماقت خود را دیدن. نتیجة عمل زشت خود را دیدن.

سر کسی را با پنبه بریدن

با پنبه سر بریدن.

سر کسی را به طاق کوبیدن

1. کسی را از سر باز کردن. مترادف: پی نخودسیاه فرستادن کسی را. 2. امروز و فردا کردن. کسی را با وعده دل‌خوش کردن. 3. کسی را فریب دادن و برای این‌که پی به حقیقت نبرد حواس او را به چیز دیگر مشغول کردن.

سر کسی را شکستن (و) حرفش را نشکستن

1. مانع حرف زدن کسی نشدن. 2. حکم کسی را باطل نکردن. کسی را به شکستن قولش مجبور نکردن. حرف کسی را دوتا نکردن. مترادف: حرفِ مرد یکی است.

سر کسی را شکستن (و) نرخش را نشکستن

چانه نزدن. قیمت جنس را پایین نیاوردن.

سر کسی را شکستن و نخودچی‌کشمش در جیبش ریختن

با بهایی اندک ضرر و زیان بزرگی را که به کسی وارد آمده جبران کردن.

سر گاو در خُمره گیر کرده (باید دَخو را خبر کرد)

مشکل غیرمترقبه‌ای پیش آمدن که حل آن ناممکن به‌نظر برسد.

سرِ گنده‌اش زیر لحاف است

سرِ بزرگش زیر لحاف است.

سرمایة کاسب پول است سرمایة دلال دروغ

کار دلالی جز با دروغ و پشت هم اندازی پیش نمی‌رود.

سر مرد می‌رود قولش نمی‌رود

سرش برود قولش نمی‌رود. مترادف: وفا را نگه‌دار سر را بده.

سرنا برداشتن و دور دنیا راه افتادن

خبری را همه‌جا پخش کردن. مترادف: توی بوق کردن.

سُرنا را از سرِ گُشادش زدن

ناشیانه کار کردن. کاری را برعکس انجام دادن. کاری را خلاف معمول انجام دادن. صورت دیگر: آدمِ [سْرناچی] ناشی سرنا را از سر گشادش می‌زند.

سرِ نشکسته را پیش قاضی بردن

بی‌دلیل و بی‌سند شکایتی را از کسی در جایی مطرح کردن.

سر و تَه یک کرباس بودن

همة یک قٍشر مثل هم بودن. فرقی با هم نداشتن. مترادف: از یک قماش بودن.

سر و جان فدای چیزی

همه چیز خود را فدای چیزی کردن. در راه رسیدن به چیزی همه‌چیز خود را از دست دادن.

سری که درد نمی‌کند بی‌خودی دستمال بستن

بی‌هوده برای خود مشکل ایجاد کردن و خود را به دردسر انداختن. صورت دیگر: سرِ بی‌درد خود را دستمال بستن.

سَری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند

کسی بی‌هوده خود را به دردسر نمی‌اندازد.

سِسْک هفت‌تا بچه می‌آورد یکیش بلبل می‌شود

غالباً فقط یکی از فرزندان شخص، خوب و باهنر می‌شود. از بین یک جمع عدة کمی سرشناس می‌شوند.

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز

                                      مُرده آن است که نامش به نکویی نبرند

آدم نیک‌نام از یادها فراموش نمی‌شود. آن‌که نام و آوازة نیک ندارد گویی زنده نیست.

سفرة پهن نکرده [نیفتاده] بوی مشک می‌دهد

کار تا انجام نشده باشد عیب‌هایش معلوم نیست. شخص تا وارد کار نشود عدم لیاقتش مشخص نمی‌شود. مترادف: تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد.

سفرة نیفتاده [پهن نکرده] یک عیب دارد سفرة افتاده [پهن کرده] هزار عیب

از کار نکرده تنها یک ایراد می‌توان گرفت که چرا انجام نشده اما از جزءبه‌جزءِ کار کرده می‌توان انتقاد کرد. صورت دیگر: کار نکرده یک عیب دارد کار کرده هزار و یک عیب.

سقف آسمان سوراخ شدن و کسی افتادن

خیلی خاص و باارزش بودن.E از دماغ فیل افتادن.

سق کسی را با بوغ حمام برداشتن

صدایی بسیار ناهنجار و نتراشیده داشتن. بسیار بدصدا بودن.

سق کسی را با چیزی برداشتن

به کسی می‌گویند که دائم چیزی را تکرار بکند.

سکوت علامت رضا است

سکوت کسی دربرابر پرسش «آری یا خیر؟» به معنی پاسخ مثبت است.

سگ از شُستن نجس‌تر می‌شود

اظهار تقدس کردن بدکاره مزید بدکارگی‌اش می‌شود. تعریف کردن از انسان خطاکار و منحرف باعث بدترشدن وجهة بدش پیش مردم می‌شود. مترادف: نجس‌تر شود چون نجس، تر شود.

سگ پاچة آدم را بگیرد آدم که پاچة سگ را نمی‌گیرد

کار بد آدم عصبانی و احمق را با کار بد جواب نمی‌دهند. مقابله به مثل فایده‌ای ندارد. مترادف: خر به آدم لگد بزند آدم که به خر لگد نمی‌زند. مترادف: خون را با خون نمی‌شویند.

سگ پاچة صاحبش را نمی‌گیرد

چاقو دستة خود را نمی‌بْرد.

سگِ خانه باش کوچک خانه نباش

کوچک‌تر خانه جورکش سایرین است. کم‌محلی کردن به کسی بهتر از زورگویی به او است.

سگ در خانة صاحبش شیر است

هرکس در شهر و دیار و محلة خود پشت‌گرمی و آرامش دارد. مترادف: به شهر خویش هرکس شهریار است.

سگ را تا پا روی دُمش نگذاری وَق نمی‌زند [پاچه نمی‌گیرد]

تا شخصی را اذیت یا تحریک نکنی کاری به کار کسی ندارد.

سگ را گشودن و سنگ را بستن

کار برعکس کردن. آن‌چه را که خطرناک است آزاد گذاشتن و آن‌چه را مانع خطر است محدود کردن.

سگِ زرد برادر شغال است

در شرارت و بدی یک‌سان بودن. دست کمی از یک‌دیگر نداشتن.

سگ صاحبش را نشناختن

آشفتگی و شلوغی و هرج و مرج حکم‌فرما بودن.E جای سوزن انداختن نبودن.

سگ که می‌خواهد استخوان بخورد به ونش [(سوراخ) زیر دمبش] نگاه می‌کند

آدم با توجه به توانایی خود باید کاری را قبول کند.

سگ لاید و کاروان گذرد

آب دریا از دهن سگ نجس نمی‌شود.

سگی به بامی جَسته        گَردش به کسی نشسته

1. به کسی می‌گویند که به دلیل داشتن نسبت با شخص یا خانوادة سرشناسی به خود می‌بالد و آن‌را به رُخ سایرین می‌کشد. به کسی می‌گویند که از قٍبُلِ پْست و مقام نزدیکانش به چیزی رسیده باشد. 2. وقتی می‌خواهند نزدیکی نسبت میان دو نفر را انکار کنند می‌گویند.

سلام لُر [روستایی / گرگ] بی‌طمع نیست

با اظهار کوچکی و افتادگی قصد درخواست چیزی یا کاری را داشتن.

سلمانی‌ها که بی‌کار می‌شوند سر هم را می‌تراشند

از بی‌کاری مگس پراندن.

سنگ آید به پای لنگ آید

از هرجا سنگ آید به پای منِ لنگ آید.

سنگ بدگوهر اگر کاسة زرین شِکنَد      

                                          قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

آب دریا از دهن سگ نجس نمی‌شود.

سنگِ بزرگ علامت نزدن است

ادعای انجام کارهای بزرگ کردن نشانة آن است که شخص هیچ کاری نمی‌تواند بکند. به سراغ کارهای فراتر از توانایی خود رفتن باعث شکست می‌شود.

سنگ روی سنگ بند نشدن

بی‌قانونی و فقدان امنیت اجتماعی، شغلی و حقوقی به نهایت خود رسیدن و هرج و مرجی عظیم ایجاد شدن.

سنگْ مفت گنجشک مفت

انجام دادن کاری که خرج یا زیانی ندارد اما ممکن است نفعی داشته باشد.E تیری به تاریکی انداختن.

سنگی را دیوانه‌ای در چاه می‌اندازد و صد عاقل نمی‌توانند درش بیاورند

زیان کاری که بدون فکر و تأمل انجام شود ممکن است به تدبیر عدة زیادی از مردم دانا جبران نشود.

سوراخ، موش دارد موش هم گوش دارد

دیوار موش دارد موش هم گوش دارد.

سوزن به تخم خود زدن و جیغ کشیدن

برای خود دردسر ایجاد کردن و از آن نالیدن. بی‌جهت برای خود مشکل ایجاد کردن و دنبال راه حل گشتن.

سوزن همه را می‌پوشاند اما خودش لخت است

خیرخواه مردم بودن و به خود توجه نداشتن.

سوسکه از دیوار بالا می‌رفت مادرش می‌گفت قربان دست و پای بلوریت بروم

بچه سوسکه از دیوار بالا می‌رفت مادرش می‌گفت قربان دست و پای بلوریت بروم. صورت دیگر: سوسکه بچه‌اش از دیوار بالا می‌رفت می‌گفت قربان دست و پای بلوریت بروم.

سه‌شنبه عاشق چهارشنبه فارغ

در عقیده بی‌ثبات بودن. دم‌دمی مزاج بودن. صورت دیگر: امروز عاشق فردا فارغ.

سیاست پدر مادر ندارد

روابط و مسائل سیاسی مملو از دروغ و ظاهرسازی است و اهل سیاست معمولاً یک‌جای کارشان می‌لنگد. سیاست به هیچ‌کس رحم نمی‌کند و دوست و خویشاوند نمی‌شناسد. صورت دیگر: سیاست بی‌پدر و مادر است.

سیاهی با سفیدی نقش بندد        سیه گر سرخ پوشد خر بخندد

تناسب و هماهنگی زیبا و دل‌نشین است اما بی‌تناسبی زشت و مضحک است.

سیب سرخ برای دست چلاق عیب است؟

انگور خوب نصیب شغال می‌شود. صورت دیگر: سیب سرخ برای دست چرلاق خوب است. یا: سیب سرخ به‌دست چلاق.

سیبی که به بالا بیندازی تا پایین بیاید هزار چرخ می‌زند

از این ستون به آن ستون فرج بودن.

سیر [سواره] از گرسنه [پیاده] خبر ندارد

کسی از گرفتار دیگران خبر ندارد.

سیزده‌به‌درِ سال دیگر خانة شوهر بچه به بغل

دعاگونه‌ای که دخترانِ دَمِ‌بخت در روز سیزدهم فروردین هم‌راه گٍره زدن سبزه برای باز شدن بخت خود می‌خوانند.

سیلی [سرکه] نقد بِهْ از حلوای نسیه

معاملة نقد هرچقدر هم کم‌سود بهتر از نسیه معامله کردن است که معلوم نیست کی تسویه شود. مترادف: گنجشک به‌دست بِهً از بازِ پریده.

سیم سفید برای روز سیاه

(سیم: نقره.) پس‌انداز کردن برای روز مبادا.

سیه گر سرخ پوشد خر بخندد

سیاهی با سفیدی نقش بندد        سیه گر سرخ بپوشد خر بخندد.


-------------------------------------
آ | ا | ب | پ | ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و هـ ی
-------------------------------------

1 comment: