جابجاک نعبد جابجک نستعین
انسان باید
رفتار خود را برحسب شرایط و اوضاع و احوال تنظیم کند.
جا تر بودن و بچه نبودن
ناپدید شدن کسی
یا چیزی از جایی که انتظار دیدهشدنش در آنجا میرفت.
جان از …ون کسی در رفتن
سختی کشیدن.
جان از هفت لای کسی در آمدن
نهایت رنج و
خرج را تحمل کردن.
جانا سخن از زبان ما میگویی
حرف دلِ کسی
را گفتن.
جان به عزرائیل ندادن
فوقالعاده
خسیس بودن.
جانِ پدر! تو سفرة بینان
ندیدهای
به کسی میگویند
که قدر پول را نمیداند و دنبال کارهای بیفایده میرود.
جانِ تو جان است جان دیگران
بادمجان؟!
به کسی گویند
که بخواهد زحمت خودر را به دوش دیگران بیاندازد. مترادف: مرگ خوب است اما برای
همسایه؟
جان [گوز] دادن و قبض را
گرفتن
مْردن. جان
به عزرائیل تسلیم کردن.
جانِ کردی کندن
بسیار سختی کشیدن.
زحمتهای طاقتفرسا کشیدن. رنج فراوان بردن و ادامه دادن.
جای آباد به تن کسی نگذاشتن
کتک زدن کسی
به شدتی که پوست تنش کبود شود. صورت دیگر: جای آباد برای کسی باقی نگذاشتن.
جای سوزن [اَرزن] انداختن
نداشتن
بسیار شلوغ
بودن. جمعیت به حدی زیاد و بههم فشرده بودن که کوچکترین فاصلهای میان افراد
نباشد.
جایی که آب هست تَیمُم روا
نیست
← آب آمدن و تیمم
باطل شدن.
جایی که عرب نِی انداخت
جایی که
دسترسی به آن وجود نداشته باشد. رفتنی که بازگشتی ندارد.
جایی که میوه نیست چغندر
سلطان مرکبات است
← بلبلان خاموش و
خر عُر میزند.
جایی که نمک خوردی نمکدان
نشکن
جواب محبتهای
دیگران را با نامهربانی نباید داد.
جایی نخوابیدن که آب زیرش
برود
بسیار محتاط
بودن و بیجهت خود را به خطر نیانداختن. صورت دیگر: جایی نخوابیدن که آب زیرش را
بگیرد.
جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت
راستگویی
خوب است اما به شرط آن که باعث ایجاد فتنه و دردسر نشود.E دروغِ مصلحتآمیز بِهً زِ
راستٍ فتنهانگیز.
جُزو قاذورات هم نبودن
بیاهمیت
بودن. بهحساب نیامدن.
جفت پاهای خود را توی یک کفش
کردن
لجوجانه
اصرار ورزیدن و مطلقاً از تصمیم خود منصرف نشدن. صورت دیگر: پاهای خود را توی یک کفش
کردن.
جُل (و پوست) خود را از آب
بیرون کشیدن [درآوردن]
توانایی
انجام امور خود را داشتن. از معرکه یا مهلکهای نجات پیدا کردن. به کسی وابسته
نبودن. در زندگی موفق شدن. از سختی و تنگی معاش درآمدن. مترادف: گلیم خود را از آب
بیرون کشیدن.
جُل و بساط کسی را از زیر
پایش کشیدن
باعث سقوط کسی
از مقامش شدن. مترادف: زیرآبِ کسی را زدن.
جُل و پوست [پَلاس] خود را
پهن کردن
جایی
ماندگار شدن.
جُل و پَلاس خود را جمع کردن
اسباب و
اساس خود را برداشتن و رفتن. از جایی رفتن. عزم سفر کردن.
جلوِ بچه بگذاری قهر میکند
بسیار ناچیز
و کمتر از توقع بودن.
جلوِ ضرر را از هرجا بگیری
منفعت است
جلوگیری از
ادامة ضرر خود نوعی منفعت است.
جلوِ لوطی و معلق بازی
[زدن]؟
← آدم جایی چهچه
بزند که بلبل نباشد.
جمعیت کفر از پریشانی ماست
← آبادی مٍیخانه
زِ ویرانی ماست.
جنس کسی خُردهشیشه داشتن
ناپاک و دغلکار
بودن. نادرست بودن.
جنگِ اوّل بِهْ از صلحِ آخر
است
اعتراض و
انتقادِ بهموقع بهتر از دعوا و رسوایی است که باز در آخر بهناچار صلح شود. صورت
دیگر: جنگ از سرِ شخم به زِ صلح [آشتی] از سرِ خَرمن.
جنگ سرِ لحاف ملاّ(نصرالدین)
بودن
1. دعوای
ساختگی و مصلحتی بودن. مترادف: جنگ زرگری. 2. وقتی گویند که اختلاف یا زد و خورد بین دو یا چند نفر به
زیان فرد بیگناهی که طرف دعوا هم نبوده است تمام شود.
جواب ابلهان خاموشی است
درست نبودنِ
دهنبهدهن شدن با آدم نادان و کجفهم.
جواب «های» «هوی» است
کنایه از
مقابله به مثل کردن است. مترادف: هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی. یا:
هرچه کنی به خود کنی به خرمن نُخود کنی. یا: کلوخانداز را پاداش سنگ است. یا: خشت
به آسیا ببری خاک نصیبت میشود. یا: تقاص به آن دنیا نمیماند. یا: دنیا دار مکافات
است. یا: آبش در رفتن. یا: زدی ضربتی ضربتی نوش کن.E از
هر دست (که) بدهی با همان دست پسمیگیری.
جوانی کجایی که یادت بخیر
در دوران پیری
و افتادگی یاد حال و احوال و شر و شور خوش روزگار جوانی افتادن. بیت: به پیری رسیدم
در این کهنه دیر جوانی کجایی که یادت
بخیر.
جوجه را آخر پاییز میشمرند
نتیجه در پایان
کار مشخص میشود. آنچه باقی میماند حساب است. مترادف: شاهنامه آخرش خوش است. یا:
نشاشیدهای شب [شَبُت] دراز است.
جوجه [مرغ] را هم در عزا سر
میبرند هم در عروسی
1. افراد
ضعیف همیشه در معرض تجاوز دیگران قرار دارند و در همهحال جز رنج و محنت نصیبی
ندارند. 2. از وجود اشخاص کارآمد در همهجا استفاده میشود.
کار و زحمت همیشه به عهدة افراد زحمتکش و سربهزیر است.
جوجة پاییزه میخواهد سر
جوجة بهاره کلاه بگذارد
وقتی میگویند
که کمتجربهای قصد فریبدادن مجربتر از خود را داشته باشد.
جُور استاد بِهْ زِ مهرِ
پدر
سختگیری
استاد و معلّم که باعث رشد و پیشرفت میشود بهتر از مهربانی و دلسوزیهای پدر و
مادر است که باعث درجا زدن و عقبماندن از زندگی میشود.
جوش نزن شیرت خشک میشود
عبارت تحقیرآمیز
خطاب به کسی که زیادی خشمگین شده باشد و پرخاش کند. عصبی نشو که فقط خودت ناراحت و
اذیت میشود.
جو فروشِ گندمنما
دورو. خوشظاهر
و بد باطن. نادرست.E آبزیرکاه
بودن.
جوینده یابنده است
تعقیبکننده
و جستجوکننده عاقبت به مراد میرسد. مترادف: چون کوبی دری عاقبت زان در برون آید
سُری.
جیب کسی تارعنکبوت بسته
بودن
مدتها بیپول
بودن. آس و پاس و مْفلٍس بودن. صورت دیگر: ته جیب کسی کارتونک بستن.
جیکجیک مَستانت بود فکر
زمستانت بود [نبود]؟
زمان خوشی
بهفکر آینده و روزگار سختیخود نبودن. به کسی که مال و هستی خود را بیهوده تلف کرده
و به پیسی و فقر افتاده باشد میگویند.
جیک و پوک کسانی یکی بودن
در همه کارها
با هم بودن. با هم ساخت و پاخت داشتن.
-------------------------------------
-------------------------------------
No comments:
Post a Comment