Thursday, January 9, 2014

د

داخل قاذورات حساب نشدن [نکردن]

بی‌ارزش بودن چیزی. برای چیزی ارزش قائل نشدن.

داخل‌ کسی خودش را می‌کشد [کشته] خارجش [بیرونش] دیگران را

توی کسی خودش را می‌کشد بیرونش دیگران را.

دارندگی (است) و برازندگی

استغنا بزرگ‌مُنِشی می‌آورد.

داشتم داشتم حساب نیست       دارم دارم حساب است

داشته‌های گذشتگان و پدران مهم نیست مهم چیزی است که الان در چنته دارند. صورت دیگر: داشتم داشتم را ولش کن، دارم دارم را حرفش کن.

داغ به دلِ یخ گذاشتن

کوشش بی‌هوده کردن برای سوزاندن دل کسی. کسی را از چیزی که در او مؤثر نباشد ترساندن یا حسرت‌زده کردن.

دامبول دیمبول نَقاره        عروس تُمّون نداره

مخارج بی‌خود کردن درحالی‌که امور واجب‌تر وامانده باشد.

دانستن توانستن است

توانا بْوُد هرکه دانا بْوُد

دانة فلفل سیاه و خال مه‌رویان سیاه        

                                هردو جانسوز است اما این کجا و آن کجا

از این حُسُن تا آن حُسُن صد گز رَسُن.

دایه که از مادر دلسوزتر شد باید پستانش را داغ کرد

غرض این است که چنین شخصی فریب‌کاری می‌کند.

دایة مهربان‌تر [دلسوزتر] از مادر بودن [شدن]

بیش از بستگان و نزدیکان کسی به او توجه و علاقه داشتن. بیش‌از اندازه به کسی توجه داشتن. مترادف: کاسة داغ‌تر از آش بودن [شدن].

دبّه درآوردن [کردن]

خر گوزید کرایه باطل شد.

دختر یک شب بکر است

1. ابلهانه است که بکر بودن دختری بر عفاف او در آینده حمل شود.2. معمولاً به پسری می‌گویند که نخواهد با زن بیوه‌ای ـ مثلاً زنِ برادرِ مْرده‌اش ـ ازدواج کند.

در آسمان جستن و در زمین پیدا کردن

اتفاقی پیدا کردن کسی یا چیزی. رسیدن به چیزی یا کسی که مدت‌ها دنبال آن بوده یا انتظارش را می‌کشیده‌اند. تصادفاً به مقصود و مْراد خود رسیدن. مترادف: آب در کوزه و ما تشنه‌لبان می‌گردیم.

درِ باغ سبز نشان دادن

خوش‌خدمتی کردن و روی خوش نشان دادن برای فریب دادن. مترادف: دانه پاشیدن.

در! به تو می‌گویم، دیوار! تو گوش کن

به در گفتن تا دیوار بشنود.

در بیابان لنگه‌کفش (کهنه) غنیمت [نعمت (خدا)] است

در مواقع ضروری اشیاء به‌دردنخور هم می‌توانند کارگشا باشند. در نداری چیز کم ارزش هم پْربها است. مترادف: کاچی بِهً از هیچی. یا: مادر که نباشد با زن‌بابا باید ساخت.

در پس هر گریه آخر خنده‌ای است

                                           (مردِ آخربین مبارک بنده‌ای است)

مترادف: درنومیدی بسی امید است. صورت دیگر: از پس هر گریه، آخر خنده‌ای ست.E تا پریشان نشود کار به سامان نرسد.

در پیش خِرَد شنبه [جمعه] و آدینه یکی است

چه علی خواجه چه خواجه علی‌.

در جنگ [دعوا] حلوا خیر [پخش] نمی‌کنند

نتیجة دعوا کتک خوردن و فحش شنیدن است و توقع دیگری هم نمی‌توان داشت.

در [توی] جیب کسی کارتونک [تارعنکبوت] بستن

مدت‌ها بی‌پول بودن. آه در بساط نداشتن.

درِ حاشا باز است

خیلی راحت می‌توان چیزی را حاشا کرد و زیر چیزی زد. انکارکردن حدی ندارد. صورت دیگر: دیوار حاشا بلند است.

در خانه‌ات [پای مُرغت] را (محکم) ببند همسایه‌ات را دزد نکن

به کار خود بینا باش و غفلت نکن تا دیگران را مقصر ندانی. مال خود را حفظ کن تا به دیگران تهمت نزنی و نسبتٍ بد ندهی. نتیجة سهل‌انگاری خود را به پای دیگری نگذار.E پای مْرغت را ببند همسایه‌ات را دزد نکن.

در خانه اگر کس است یک حرف بَس است

با آدمِ فهمیده طول کلام ضرورت ندارد. مترادف: آدم عاقل را اشاره‌ای کافی است.

در خانة قاضی گردو بسیار است اما شماره دارد

خانة قاضی گردو بسیار است اما شماره دارد.

در خانة مور شبنمی توفان است

برای مردم فقیر و بینوا یک ضرر کوچک هم قابل توجه است. برای فقرا زیان کم هم قابل تحمل نیست. برای انسان حقیر یا ضعیف کوچک‌ترین ناراحتی بسیار ناگوار است.

درخت تو گَر بارِ دانش بگیرد       به زیر آوری چرخ نیلوفری را

آب هرچه عمیق‌تر، آرام‌تر.

درخت هرچه بارش بیش‌تر می‌شود سرش پایین‌تر می‌آید [فرودتر می‌آید]

آب هرچه عمیق‌تر، آرام‌تر.

در دروازه را می‌توان بست (اما) درِ دهن مردم را نمی‌توان

هرکس هرچه دلش بخواهد می‌گوید پس به حرف مردم نباید توجه کرد. مردم حرف مفت زیاد می‌زنند پس بگذار هرچه می‌خواهند بگویند. مترادف: نیش و دُم مار و دُم کژدم بستن        بتوان نتوان زبان مردم بستن.

درِ دنیا همیشه به یک پاشنه نمی‌چرخد [نمی‌گردد]

اوضاع همیشه یک‌جور نمی‌ماند.E این در به این پاشنه نمی‌ماند.

در دهانِ شیر رفتن و درآمدن

باشهامت بودن. پر دل و جرأت بودن.

درِ دیزی باز است حیای گربه کجا رفته

نباید از موقعیت‌ها و یا از نبودن موانع سوء استفاده کرد. درست است که طرف مقابل اعتراضی نمی‌کند اما خود انسان باید ملاحظه داشته باشد.

درسِ معلّم اَر بُوَد زمزمة محبتی       

                                       جمعه به مکتب آورَد طفلِ گریزپای را

به زبان خوش و ملایمت هرکاری را بهتر می‌توان فهماند و پیش بْرد.

در شهر کوران (آدم) یک‌چشم پادشاه است

پیش کور یک‌چشم پادشاه‌است. متضاد: در شهر دیوانگان یک عاقل دیوانه است.

در شهر نِی‌سواران باید سوار نِی شد

خواهی نشوی رسوا هم‌رنگ جماعت شو.E اگر به شهر یک چشمی‌ها وارد شدی یک چشمت را هم‌بگذار.

در عفو لذتی هست که در انتقام نیست

گذشت از خطای دیگران یک نوع بخشش کریمانه و کاری دل‌پسند است.

در غورگی مویز شدن

پیش از رسیدن به سن رشد و بلوغ به کارهای پرزحمت پرداختن. در سن جوانی از شدت ناملایمات احساس پیری کردن.

درْ قوطی هیچ عطاری پیدا نشدن

بسیار عجیب و دور از ذهن بودن. نایاب بودن. عجیب و غریب بودن.

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

در صورت یقین داشتن به نیکی و خوبی یک عمل نباید در انجام دادن آن تردید کرد. مترادف: نیکی و پرسش؟

درِ کوزه گذاشتن و آبش را خوردن

پوچی و بی‌ارزشی چیزی را مسلم دانستن و آن را به دور افکندن. چیزی را بی‌اعتبار دانستن.E بگذار درِ کوزه آبش را بخور.

درگذر تا از تو درگذرند

از گناه دیگران گذشت کن تا از گناهانت بگذرند.

در لانة مور شبنمی طوفان است

در خانة مور شبنمی طوفان است.

در مثل مناقشه نیست

بلاتشبیه. دور از جناب. مثالِ به‌جایی که در میان صحبت می‌زنند اگرچه دور از ادب باشد غرض‌ورزانه نیست و جای بحث و گله ندارد. کلمات و تشبیهات ناپسند و شنیعی که در مثل‌ها وجود دارد اشارة مستقیم به مخاطب نیست و منظور چیز دیگری است.

درِ مسجد است نه کندنی است نه سوزاندنی

شخص محترم ولی کج‌خُلق و بدعْنقی است که نه می‌توان تحملش کرد نه به دلیل دِینی که بر گردن دیگران دارد می‌توان طردش کرد.

در نومیدی بسی امید است        (پایان شب سیه سفید است)

از پسِ هرگریه، آخر خنده‌ای‌ ست.

دروازة شهر می‌توان بست        نتوان دهن مخالفان بست

درِ دروازه را می‌توان بست (اما) درِ دهن مردم را نمی‌توان.

درودگری کار بوزینه نیست

آبِ خُرد، ماهی خُرد. مترادف: کار هر بْز نیست خرمن کوفتن       گاوِ نر می‌خواهد و مرد کهن. صورت دیگر: از بوزینه درودگری نیاید.

دروغ از دور می‌آید یک پایش می‌لنگد

دروغ را بلافاصله می‌توان تشخیص داد. مترادف: دروغ بوی پیازداغ می‌دهد.

دروغ‌گو دشمن خداست

دروغ گفتن از بزرگ‌ترین گناهان کبیره است و به دشمنی با خدا تشبیه شده.

دروغ‌گو کم‌حافظه است

آدم دروغ‌گو کم‌حافظه می‌شود.

دروغِ مصلحت‌آمیز بِهْ زِ راستِ فتنه‌انگیز

دروغی که مشکلی را حل کند و قائله‌ای را بخواباند بهتر از راستی است که باعث به‌وجود آمدن مشکلات و گرفتاری‌های بیش‌تر می‌شود. مترادف: دروغ به‌موقع بِه زِ راست بی‌موقع.

دروغ هرچه چرب‌تر [بزرگ‌تر / شاخ‌دارتر] بهتر

مردم معمولاً دروغ بزرگ‌تر را راحت‌تر باور می‌کنند.

درویش هرکجا که شب آید سرای اوست

آدم بی‌خانمان همه جا خانة او است.

در هرکه بنگری به همین درد مبتلاست

آن‌کس که چو ما نیست در این شهر کدام است.

در همیشه به یک پاشنه نمی‌گردد

این در به این پاشنه نمی‌ماند. مترادف: هرنشیبی را فرازی است.

در هیچ سَری نیست که سِرّی زِ خدا نیست

هرکس، هرچند اندک، بهر‌ه‌ای از حقیقت دارد.

دریا از لُف‌لُف سگ نجس نمی‌شود

آب دریا از دهن سگ نجس نمی‌شود.

دریا به دهن سگ نجس نمی‌شود

آب دریا از دهن سگ نجس نمی‌شود.

دری به تخته خوردن

ناگهان اتفاق غیرمترقبه‌ای افتادن. در اثر تصادف یا پیش‌آمدی. ناگهان بخت رو آوردن.

دزد، آبِ گران می‌خورد

1. دزد اگرچه به رایگان از دسترنج دیگران زندگی می‌کند سرانجام برای عمل خویش بهایی سنگین می‌پردازد. 2. دزد چون از حاصل کار و کوشش دیگران خرج می‌کند قدر مال را نمی‌داند و امساک نمی‌کند. صورت دیگر: دزد نان را گران می‌خورد.

دزد بازار آشفته می‌خواهد

کسی که می‌خواهد کار خلافی انجام دهد دنبال اوضاع آشفته و درهم و برهم است تا کسی از کارش بویی نبُرد. مترادف: آب را گٍل‌آلود کردن و ماهی گرفتن.

دزد به دزد می‌زند وای [رحمت] به دزد آخری

دزدی که خود مورد دستبرد قرار گرفته باشد بی‌رحمی‌اش مضاعف می‌باشد.

دزد حاضر و بُز حاضر

1. جور بودن موقعیت. فراهم بودن امکانات برای انجام کاری. 2. حاضر بودن دو طرف دعوا. روبه‌رو کردن دوطرف دعوا برای قضاوت بهتر. 3. غیر قابل انکار بودن شواهد و مدارک.

دزد دست کسی ندادن

برای کسی اعتبار و ارزشی قائل نبودن. به کسی اعتماد نداشتن. صورت دیگر: دزد دستش نمی‌دهم ببرد دوستاقخانه [انبار].

دزد ناشی به کاهدان می‌زند

آدم نادان و ناوارد به علت ندانم‌کاری به خود زیان می‌زند. شخص بی‌تجربه کار را درست انجام نمی‌دهد. بی‌تجربگی هر کاری را به شکست می‌کشاند.

دزد نگرفته پادشاه است

دزدی که گرفتار نشده از مال مسروقه کمال استفاده را می‌برد.

دزدی که آخر شب می‌زند (بگذار) سر شب بزند

بلایی که وقوعش حتمی است هرچه زودتر اتفاق بیفتد بهتر است. به تأخیر انداختن بلایی که مْقدر است سودی ندارد.

دست از پا درازتر برگشتن [آمدن]

دست خالی و مأیوس برگشتن. در کار خود موفق نبودن. حاصلی به‌دست نیاوردن.

دست از سرِ کچل کسی برداشتن

دست از آزار کسی کشیدن. پاپیچ کسی نشدن.

دست بالای دست بسیار است

هیچ‌کس کامل‌تر از همه نیست. شخص نباید به قدرت یا عٍلم خود مغرور شود. همیشه بهتر و قوی‌تری وجود دارد. بیت: درجهان پیل مست بسیار است        دست بالای دست بسیار است.

دست به دُمبک هر کس بگذاری صدا می‌دهد

1. هیچ‌کس معصوم و بی‌گناه نیست. در نامة اعمال هرکس نشانی از گناه و انحراف پیدا می‌شود. مترادف: ون درستی مجوی در عالَم     کاسة آسمان تَرُک دارد. 2. عیب افراد در آزمایش ظاهر می‌شود. صورت دیگر: دست به دُمبک هرکس بزنی صدایش تا هفت‌تا خانه می‌رود.

دست به سیاه و سفید نزدن

هیچ‌کاری نکردن. هیچ مسئولیتی را قبول نکردن.

دستِ پشتِ سر نداشتن

به کسی می‌گویند که موقع ورود یا خروج از در آن را نبندد.

دست پیش را گرفتن که پس نیفتادن

برای دفع اتهام از خود قبل از این‌که کسی آن را مطرح کند آن را به گردن دیگری انداختن. برای پوشاندن خطای خود، خود را مدعی نشان دادن. بده‌کار بودن و طلب‌کاری کردن.

دستت چو [که] نمی‌رسد به بی‌بی دریاب کنیز مطبخی را

1. چون دست به عالی نرسد به دانی باید ساخت که اندک بهتر از هیچ است. 2. برای ریشخند کسی می‌گویند که علی‌رغم همة خوشی‌سلیقگی‌ها و تظاهر به مشکل‌پسندی چون در تنگی و مضیغه گرفتار می‌شود به هر کارسازِ موهن و ناروایی تن در می‌دهد.

دستت که به مول ننه‌ات نمی‌رسد بهش بگو «خان [آق] داداش»

از درد ناعلاجی آدم باید ونِ خره را هم ماچ کند.

دست چپ و راست خود را نشناختن

جاهل بودن. با ساده‌ترین مسائل هم آشنایی نداشتن.

دست دست را می‌شوید هردو صورت را

کار از اتحاد و هم‌پشتی بهتر پیش می‌رود. مترادف: یک دست صدا ندارد.

دست را به هفت دریای شور فرو کردن، باز بی‌نمک بودن

هیچ‌یک از تمهیدات شخص برای تخفیف ناسپاسی و حق‌ناشناسی‌های دیگران دربارة خود موثر نبودن.

دست راست کسی زیر سر دیگری

موقعیتی که برای کسی به‌وجود آمده برای دیگری هم فراهم شدن. سرنوشتی که برای کسی رقم خورده برای دیگری هم رقم خوردن.

دست راست و چپ خود را نشناختن

جاهل بودن. با ساده‌ترین مسائل هم آشنایی نداشتن.

دست روی دلم نگذار که خون است

از حال آشفته‌ام نپرس که خیلی خراب است.

دست علی (به) همراه کسی

دعای خیر که بدرقة راه کسی کنند.

دست (و پای) کسی را توی پوست گردو گذاشتن

میدان عمل را برای کسی تنگ کردن. کار را برای کسی دشوار کردن. کسی را در تنگنا قرار دادن. کسی را سخت محدود کردن.

دست کسی را در حنا گذاشتن

کسی را گرفتار کردن. کسی را سرگرم کردن.

دست کسی نمک نداشتن [بی‌نمک بودن]

زحمت کسی بی‌پاداش ماندن. نیکی کسی مورد سپاس قرار نگرفتن.

دست که به چوب ببری گربه‌دزده حساب‌ کار خودش را می‌کند

خطاکار از کردة خویش آگاه است و تا اشاره‌ای ببیند می‌گریزد. صورت دیگر: چوب را که بردارند [برداری] گربه [آقا] دزده حساب کار خودش را می‌کند [خبردار می‌شود].

دست ما کوتاه و خُرما بر نخیل

امیدی به موفقیت نداشتن. از هیچ راهی امکان رسیدن به هدف وجود نداشتن.E پای ما لَنگ است و منزل بس دراز. بیت: پای ما لنگ است و منزل بس دراز        دست ما کوتاه و خُرما بر نخیل [حافظ]

دستِ ننة کسی درد نکند

عبارت طعنه‌آمیزی که در مورد کسی می‌گویند که مرتکب سهوی شده یا کارِ خلافِ انتظار انجام داده باشد.

دست و رویت را بشوی من را هم بخور

به آدم پْرخور و پْر مدعا گفته می‌شود. مترادف: دوقورت و نیم کسی باقی بودن.

دست و روی خود را با آب مرده‌شورخانه شسته بودن

بسیار بی‌شرم و بی‌حیا بودن.

دسته‌گُل به آب دادن

مرتکب خطایی شدن. سهواً اشتباه کردن.

دستی از دور بر آتش داشتن

1. اطلاعات کمی راجع به چیزی داشتن. دورادور درجریان چیزی بودن. 2. بی‌خبر بودن از حقیقتٍ امر و قضاوت سطحی کردن. از ماجرا آگاهی نداشتن. 3. از دور ناظر چیزی بودن. از معرکه بیرون بودن. بیرون گود بودن.

دستی را که نمی‌توانی بِبُری، ببوس

از درد ناعلاجی آدم باید ونِ خره را هم ماچ کند. صورت دیگر: دستی که بریدنی نیست بوسیدنی است.

دشمن دانا بِهْ از نادانِ دوست

ضرر دوستی با آدم نادان از دشمنی با آدم عاقل بیش‌تر است. مترادف: دشمن دانا که غم جان بْوُد        بهتر از آن دوست که نادان بْوُد. یا: دوستی با مردم دانا نکوست. یا: دشمن دانا بلندت می‌کند        بر زمینت می‌زند نادانِ دوست.

دعوا سرِ لحاف ملاّ(نصرالدین) بودن

جنگ سرِ لحاف ملاّ(نصرالدین) بودن.

دفع آتشْ کسی به آتش نکند

خون را با خون نمی‌شورند.

دلاک‌ها که بی‌کار می‌شوند سرِ هم را می‌تراشند

از بی‌کاری مگس پراندن.

دل به دل راه دارد

دوستی و صمیمیت از دو سر است و هر دو طرف یک‌دیگر را درک می‌کنند.

دل دادن و قلوه گرفتن

گرم گفت‌وگوی دوستانه یا عاشقانه بودن. با علاقة وافر به حرف‌های یک‌دیگر گوش دادن.

دل سفره نیست که آدم پیش هرکس باز کند

اسرار داخلی و خصوصیات زندگی خود را نباید برای هرکس بازگو کرد.

دل کسی مثل سیر و سرکه جوشیدن

آشفته‌حال بودن. تشویش داشتن. صبر و قرار نداشتن.

دماغ کسی را بگیرند جانش درمی‌رود [درمی‌آید]

بسیار ضعیف و ناتوان بودن. بسیار لاغر بودن. از فرط ناتوانی و ضعف کم‌ترین نیرویی برای دفاع از خود نداشتن. مترادف: موش از ون کسی بلغور کشیدن [بردن].

دُم خروس از جیب کسی پیدا بودن

در حرف‌های کسی صداقت وجود نداشتن. خلاف آن‌چه کسی می‌گوید آشکار بودن.

دُم خروس را باور کردن [دیدن] یا قسم حضرت عباس را

آشکار بودنِ خلافِ واقع بودنِ گفته‌های کسی. وقتی می‌گویند که کسی برای انکار خلاف خود که آثارش پیدا است قسم دروغ بخورد.

دُم خود را روی کول گذاشتن و رفتن

بدون نتیجه و مأیوس راه خود را گرفتن و رفتن.

دَمِ سبیل کسی را چرب کردن

خر کریم را نعل کردن.

دُمِ شتر به زمین رسیدن

مدت زیادی گذشتن. وقت زیادی صرف کاری شدن. وقتی در انجام کاری زیاد تأخیر شود می‌گویند.

دنبال [پِی] نخودسیاه فرستادن کسی را

کسی را به بهانه‌ای فریفتن و از مجلسی دور کردن. کسی را به سراغ هدف واهی فرستادن. کسی را از سرِ خود باز کردن. مترادف: دست‌به‌سر کردن. یا: پی قوطی بگیر و بنشان فرستادن کسی را.

دنبه را به‌دست گربه سپردن

امانت را به‌دست آدم غیراَمین سپردن. کار را دست آدم نااهل دادن. مترادف: بْز را دست دزد سپردن.

دندان اسب پیش‌کشی را نمی‌شمارند [نمی‌بینند]

به هدیه نباید ایراد گرفت.

دندان روی جگر گذاشتن

تاب آوردن و دَم نزدن. صبر کردن. درد و رنج خود را با صبر و شکیبایی تحمل کردن.

دندان طمع را کندن

صرف‌نظر کردن از چیز پْر سود ولی پْر دردسر.

دندان کسی را شمردن

کسی را خوب شناختن. از خصوصیات اخلاقی کسی اطلاع داشتن.

دندانی را که درد می‌کند باید کند انداخت دور

از چیزهای بی‌فایده و پْر دردسر باید صرف‌نظر کرد. قطع رابطه کردن با کسی که آبش با انسان در یک جوب نمی‌رود بهتر است.

دنیا پس از مرگ ما چه دریا چه سراب

آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب.

دنیا دار مکافات است

پاداش هر نیـکی و سزای هـر بـدی را مردمـان در همین روزگار می‌بینند.E جواب «های» «هوی» است.

دنیا دور سر کسی چرخیدن

حالت سرگیجة شدید به کسی دست دادن.

دنیا دو روز است باقیش هم روز به روز است

به شوخی برای دعوت مخاطب به صبر و غم‌ نخوردن از زیان‌ها و تحمل سختی‌ها می‌گویند.

دنیا را آب ببرد کچَله [او] را خواب می‌برد

1. بسیار بی‌فکر و لاابالی و تنبل بودن. مترادف: خالهً خوابْ رفته. 2. به‌جز راحتی خود به هیچ‌کس و هیچ‌چیز توجه نداشتن. کار به کار کسی نداشتن.

دنیا را ببین چه فیسه        خرچُسونه رییسه

برای شکایت از به قدرت رسیدن افراد بی‌ارزش و بی‌سروپا می‌گویند. صورت دیگر: ببین دنیا چه فیسه       خرچسونه رییسه.

دنیا را ببین چه گَنده [فَنده]        کور به کچل می‌خنده

آبکش به آفتابه می‌گوید دو سوراخه.

دنیا را روی نوک انگشت خود چرخاندن

مدیریت و قدرت اجرایی بالایی داشتن. اقتدار زیادی داشتن. زرنگ بودن.

دنیا سیاه شدن پیش چشم کسی

نومیدی یا ترس شدید به کسی دست دادن.

دنیا محل گذر است

ناکامی‌ها و موفقیت‌های دنیا گذرا هستند. زندگی دنیا دائمی نیست.

دنیا مزرعة آخرت است

اعمال انسان در این دنیا است که آخرت او را می‌سازد. زندگی در این جهان مثل مزرعه‌ای است که هرچه در آن بکارند در جهان باقی درو می‌کنند. مترادف: به‌جز از کشته نَدًرَوی. یا: دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر        که ای نور دیده به‌جز از کشته نَدًرَوی.

دنیا وفا ندارد

این عجوزه ‌عروسِ هزار داماد است.

دنیای کسی مثل آخرت یزید بودن

بسیار فقیر و بی‌چیز بودن. زندگی بسیار سخت و پْرمشٍقتی داشتن.

دو(تا) پا داشتن و دوتای دیگر هم قرض کردن

با تمام سرعت فرار کردن. مثل باد دررفتن.

دوپادشاه در اقلیمی نگنجند

دو نفر (مثل دو هُوو) که با هم رقابت دارند و هردو دعوی برتری دارند با هم نمی‌سازند. مترادف: دو شمشیر در یک نیام نگنجد.

دو پا را در یک کفش کردن

سر حرف خود ایستادن. در کاری اصرار و لجاجت کردن. لجوجانه اصرار ورزیدن و مطلقاً از تصمیم خود منصرف نشدن.

دو(تا) چشم داشتن و دوتا هم قرض کردن

کاملاً مراقب بودن. مترادف: چهارچشمی مراقب بودن. یا: شش‌دانگ حواس کسی جمع بودن.

دود از کلة کسی بلند شدن

بسیار تعجب کردن. مات و مبهوت شدن.

دود از کنده بلند می‌شود

آتش از چنارِ پوسیده بلند می‌شود. مترادف: آن‌چه در آینه جوان بیند   پیر در خشت خام آن بیند.

دو دوتا (می‌شود) چهارتا

امری بدیهی و غیرقابل تغییر است. حساب دقیق است. صورت دیگر: حسابِ دو دوتا چهارتا بودن.

دود چیزی به چشم کسی رفتن

نتیجة بد چیزی دامن‌گیر کسی شدن. ضرر و زیانِ عمل خطای کسی به دیگری رسیدن.

دودش به چشم خودش می‌رود

نتیجة کار زشت متوجة خود شخص می‌شود. مترادف: خره خاک می‌خورد کوری‌اش را خودش می‌کشد.

دود شدن و به هوا [آسمان] رفتن

ناپدید شدن. نابود شدن.

دور چیزی را خط (قرمز) کشیدن

فکر چیزی را از ذهن بیرون کردن. چیزی را فراموش کردن. دیگر سراغ چیزی نرفتن.

دور کسی را خط (قرمز) کشیدن

با کسی قطع‌رابطه کردن.

دوزاری کسی افتادن

پس از مدتی درنگ، بالاخره متوجه مقصودِ مخاطب یا حقیقت امر شدن. سرانجام به مطلب پی بردن.

دوزاری کسی کج بودن

دیرفهم بودن. خٍنگ بودن. مترادف: دوزاری کسی لَگن [قالپاق] بودن.

دوست آن باشد که گیرد دست دوست       

                                                در پریشان‌حالی و درماندگی

حقیقت دوستی در زمان گرفتاری مشخص می‌شود.

دوستی خاله‌خرسه

دل‌سوزی و محبتی که زیان آن بیش‌تر باشد.

دوسَره بار کردن

از دوجا سود کردن. از دوطرف دعوا سود بردن. مترادف: هم از توبره خوردن و هم از آخور.

دوصد گفته چون نیم کردار نیست

از حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شود.

دوغ را از دوشاب نشناختن

(دوشاب: شیرة شیرین.) خوب و بد را از هم تشخیص ندادن. مترادف: دست چپ و راست خود را نشناختن.

دوغ و دوشاب را یکی دانستن

خوب و بد را یک‌سان دانستن. میان خوبی وبدی و زشتی وزیبایی فرقی نگذاشتن.

دو قورت نیم کسی باقی بودن

(قورت یا قُرت: جْرعه.) با وجود برخورداری از مواهب زیاد و دیدن محبت‌های بسیار باز هم ناراضی بودن. حرص اِغناناپذیر داشتن.

دو کلمه هم از مادر عروس بشنوید

به کسی می‌گویند که حرف بی‌ربط و احمقانه‌ای بزند یا اظهار نظر بی‌موردی بکند.

دهان کسی بوی شیر دادن

بی‌تجربه بودن. کم سن و سال بودن. بچه بودن.

دَه درویش در گلیمی بِخُسْبَند و دو پادشاه در اقلیمی نگُنجَند

زیاده‌طلبی و طمع‌ورزی مانع از هم‌زیستی و روابط دوستانه است.

دَه‌مَرده حلاج بودن

بسیار زیرک و کاری بودن.

دیدن و تعریف کردن

عبارتی طعنه‌آمیز دال بر تأیید آمیخته با ناباوری. صورت دیگر: ببینیم و تعریف کنیم.

دیر آمدن و زود رفتن

از غورگی مُویز شدن. صورت دیگر: دیر آمده زود می‌خواهد برود.
دیر آمدن و شیر آمدن
اگر دیر آمدم شیر آمدم.

دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد

ممکن است انجام کاری مدتی دیر شود ولی بالاخره انجام می‌شود.

دیگ به دیگ می‌گوید رویت سیاه سه‌پایه می‌گوید صلِ‌علی

آبکش به آفتابه می‌گوید دو سوراخه.

دیگ چه‌کنم، بار گذاشتن

در مورد کسی گفته می‌شود که مدام مضطرب و نگران است و جملات «چه کنم؟» و «چه باید کرد؟» هیچ‌گاه از زبانش نمی‌افتد.

دیگ شراکت نمی‌جوشد

آب‌انبار شلوغ، کوزه بسیار می‌شکند. مترادف: اگرشریک خوب بود خدا برای خود شریک خلق می‌کرد.

دیگی که برای من نمی‌جوشد سر سگ تویش بجوشد

چیزی که به نفع من نیست هرچه می‌خواهد بشود. چیزی که برای من نفعی ندارد برای دیگران هم نداشته باشد.

دیوار حاشا بلند است

انکار کردن آسان است. همه چیز را خیلی راحت می‌توان انکار کرد. E درِ حاشا باز است.

دیوار را چنان می‌اندازد که گَردش بلند نشود

بسیار حیله‌گر و فریب‌کار است. مترادف: با پنبه سر می‌برد. یا: با یک چشمش هزار کار می‌کند که آن یکی چشمش خبردار نمی‌شود.

دیوار موش دارد موش هم گوش دارد

فضا برای افشای راز ناامن است و مطلب از جایی درز خواهد کرد. مترادف: راز گفتن به آواز بلند نشاید.

دیواری از دیوار کسی کوتاه‌تر پیدا نکردن

از کسی ضعیف‌تر و مظلوم‌تر پیدا نکردن. مترادف: بامی از بام کسی کوتاه‌تر پیدا نکردن.

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید

هر کس با هم‌جنس خود بهتر رابطه برقرار می‌کند. مترادف: کور کور را می‌جوید آب گودال را.

-------------------------------------
آ | ا | ب | پ | ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و هـ ی
-------------------------------------

No comments:

Post a Comment