ما اینبَر جو شما آنبَر جو
با کسی قطع
رابطه کردن. کاری با یکدیگر نداشتن. مترادف: عیسی به دین خود موسی به دین خود.
صورت دیگر: ما سو [سی] خودمان شما سو [سی] خودتان.
ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن آمدیم
قصد ما ایجاد
اتحاد و دوستی است نه جدایی و شکاف انداختن.
ما خیک را ول کردهایم خیک
ما را ول نمیکند
با اینکه کسی
کاری به کار شخص ندارد او ول کن دیگران نیست. مترادف: موش به هنبونه کاری ندارد
هنبونه به موش کار دارد.
مادر را دل سوزد دایه را
دامن
دلسوز آدمی
بیگانه نتواند بود. مترادف: آهِ صاحبًدَرد را باشد اثر. یا: جگر جگر است دِگَرً
دِگَر.
مادر که تنبل شد دختر زرنگ
میشود
زیرا به
ناچار کارها و وظایف مادر را هم به گردن گرفته و به آن عادت میکند.
مادر که نیست به زنپدر [زنبابا]
باید ساخت
باید به
مصلحت روزگار مقداری از توقعات خود را ندیده گرفت. مترادف: در بیابان لنگهکفش (کهنه)
غنیمت [نعمت (خدا)] است.
ما را باش روی دیوار کی یادگاری
مینویسیم [نوشتهایم]
1. تعریض
به کسی که عمل لغو خود را ایثار و از خودگذشتگی به حق ستمدیده جا میزند. مترادف:
ما را باش که خر چه آدم بیپدر و مادری را میگاییم. 2. وقتی میگویند کسی که به او اعتماد کردهاند توزرد از آب
دربیاید. (معنی
دوم از خودم.)
ما را به خیر و شما را به
سلامت
نتوانستیم
همراه و همکار خوبی باشیم بهتر است دوستانه از هم جدا شویم.
مار از پونه بدش میآید در
لانهاش سبز میشود
وقتی میگویند
که ناگزیر از تحمل کسی یا چیزی یا کاری هستند که از آن خوششان نمیآید. مترادف: از
هرچه بدت بیاد سرت میاد. یا: آمد به سرم از آنچه میترسیدم.
مار پوست خود را میگذارد
اما خوی خود را نمیگذارد
← عاقبت گرگزاده
گرگ شود اگرچه با مردمان بزرگ شود.
مار تا راست نشود به سوراخ
نمیرود
راستی
رستگاری است. کسی از راه کج به مقصود نمیرسد. هر کاری را باید از راه خودش انجام
داد. مترادف: بار کج به منزل نمیرسد. یا: کس ندیدم که گم شد از راه راست.
مار خفته را نمیزند
رنج رساندن
به کسی که خوابیده دور از جوانمردی است.
مار خوردن و افعی شدن
سرد و گرم
روزگار را چشیدن و بسیار مجرب و کار دیده یا بسیار زرنگ و حقّهباز شدن.
مار که پیر شد قورباغه …ونش میگذارد [سوارش میشود]
انسان وقتی
پیر میشود از ارزش میافتد. وقتی جوانی تازهکار به پیری کاردان اهانت کند میگویند.
مترادف: آهن کهنه به حلو دادن. یا: پیری است و هزار عیب و علت. یا: پیر را کودک به
بازیچه میگیرد.
مار که زخمی شد باید از
سوراخ بیرون آورد
باید کلَک
دشمن زخم خورده و ضعیف شده را کند.
مارگزیده از ریسمان سیاه و
سفید [الجه / دورنگ] میترسد
آدم زیان دیده
یا صدمه خورده همیشه به همهچیز بدگمان است. محتاط بودن به دلیل تجربة قبلی.
مترادف: از شیر دهانش سوخته به دوغ فوت میکند. یا: آنقدر آشِ داغ خورده که به
پالوده هم فوت میکند.
مار گیر را سرانجام مار میکشد
کسی که با
شخص یا کار خطرناک سروکار دارد سرانجام از آن خطری متوجة او خواهد شد.
مار هرکجا که کج رود به
لانة خود راست میرود
بدکار به
نزدیکان خود بد نمیکند.
ماست به دهان کسی مایه کردن
از گفتن کمترین
حرفی عاجز بودن. به کسی میگویند که بیموقع سکوت کند و سخن نگوید. مترادف: آرد به
دهان کسی گرفتن.
ماستها را کیسه کردن
ترسیدن.
مرعوب شدن. دست و پای خود را جمع کردن. جا زدن. تسلیم شدن.
ماستی که ترش است از تغارش
پیداست
← سالی که نکوست
از بهارش پیداست.
ماشین مشتی ممدلی نه بوق داره نه صندلی
به لحن تحقیر
درمورد ماشین قدیمی و فرسوده گفته میشود.
ما که رسوای جهانیم غم عالم
پشم است
← آب که از سر
گذشت چه یک وجب چه صد وجب.
مال [پول] است نه جان که
آسان بتوان داد
از زبان بخیلان
میآورند که برایشان جان دادن از پول دادن آسانتر است.
مال بد بیخ [به] ریش صاحبش
(است)
کالای بد یا
فروش نمیرود یا برگردانده میشود و روی دست صاحبش میماند. مترادف: سکة شاه ولایت
هرجا رود پس آید.
مال به شبی رود و حُسْن به
تَبی
چیزی در این
جهان پایدار نیست که بتوان به آن دل بست.
مالَت را سفت نگهدار [بگیر]
همسایه را دزد نکن
← در خانهات را
(محکم) ببند همسایهات را دزد نکن.
مال خود را خوردن و حلیم کلعباس
را هم زدن
1. در مورد
کسی میگویند که در کار دیگران دخالت میکند. 2. بدون مزد برای دیگران کار کردن.
مال خودم مال خودم مال مردم
هم مال خودم
در مورد
اشخاص متجاوز به مال دیگران گفته میشود.
مال دنیا وبال آخرت
ثروت دنیا
اگر در راه خیر خرج نشود باعث رنج و زحمت انسان در آخرت میشود.
مال همه مال است مال ما بیتالمال
[جمعالمال]
مال خود را
سخت نگاه میدارند ولی به مال ما که میرسند همه دستودلباز میشوند.
مال (به) یک جا میرود ایمان
(به) صد [هزار] جا
مال را دزد
میبرد درحالی که صاحب مال به چندنفر مشکوک میشود.
ماما آورده را مردهشور میبرد
منظور از
«ماما آورده» طبیعت شخص است: خصلت ذاتی هرکس که با او به دنیا میآید تا زمان مرگ
همراهش است. مترادف: با شیر اندرون شده با جان بهدر رود.E توبة گرگ مرگ است.
ماما که دوتا شد سر بچه کج
درمیآید
← آشپز که دوتا
شد، آش یا شور میشود یا بینمک.
ماه دو شب پنهان میماند
حقیقت اگر
مدتی هم پنهان بماند سرانجام آشکار خواهد شد. Eآفتاب (همیشه) زیر ابر نمیماند.
ما هنوز اندر خَم یک کوچهایم
از همقطاران
و همردههای خود عقب افتادن. بیت: هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خَم یک کوچهایم.
ماهی از سر گَنده گردد نی
زِ دُم
مفاسد و
گمراهیها همیشه از پیشوایان و رهبران سر میزند و موجب فساد در جامعه میشوند.
ماهی را هروقت از آب بگیری
تازه است
برای شروع کردن
کاری هیچوقت دیر نیست. کار هروقت انجام شود دیر نیست.
ماهی ماهی را میخورد ماهیخوار
هردو را
هر قویتری
بر ضعیفتر از خود مسلط است. مترادف: دست بالای دست بسیار است.
مایة نُه من شیر بودن
بسیار مفسد
و فتنهانگیز بودن. اشاره به آنکه نه من شیر را پنیر میکند.
مثل آب اِماله هی رفتن و هی
برگشتن
وقتی میگویند
که کسی در رفت و آمد به جایی افراط کند.
مثل آبی که روی آتش بریزند
سریع اثر کردن.
تسکین دهنده و آرامکننده.
مثل اینکه موی کسی را آتش
زدهاند
وقتی میگویند
که کسی در لحظهای حساس یا وقتی که اسمش را میبرند سربرسد.
مثل بلبل حرف زدن
سلیس و درست
حرف زدن. یک زبان خارجی را به خوبی صحبت کردن.
مثل خایة حلاجها لرزیدن
[جُم خوردن]
به کسی میگویند
که بیقرار و ناآرام باشد و دائم تکان بخورد.
مثل خر در گِل ماندن
ناتوان و
درمانده شدن. قادر به حرکت و پیشروی نبودن. بیچاره و وامانده شدن.
مثل سگ و گربه بههم پریدن
ناسازگاری و
مشاجره و منازعة دائم داشتن.
مثل سگ [گربه] هفت جان
داشتن
به کسی میگویند
که بارها تا دَم مرگ رفته و برگشته باشد. مترادف: جانِ سگ داشتن.
مثل سیبی که از وسط نصف کرده
باشند
دو کس یا دو
چیز که بسیار به هم شبیه هستند.
مثل کبک سر خود را زیر برف کردن
نادیده
گرفتن عیبهای خود به خیال اینکه دیگران هم آنها را نمیبینند.
مثل ماه شب چهارده بودن
زیبایی بسیار
خیرهکننده داشتن. بسیار زیبا بودن. مترادف: مثل پنجة آفتاب بودن.
مثنوی هفتاد من کاغذ
شرحی بسیار
مفصل و طولانی و تمام نشدنی.
مدینه گفتی و کردی کبابم
قضیهای
تأثرآور یا خاطرهای غمانگیز را به یاد کسی آوردن. صورت دیگر: گفتی لیلی و کردی کبابم.
مرا به خیر تو امید نیست،
شر مرسان
← آدم از چیزی که
چاق نمیشود چرا لاغر شود؟
مرد باید که در کشاکش
دهر سنگ زیرین آسیا باشد
انسان باید سختیهای دنیا را تحمل کند تا بتواند زندگی مفیدی داشته باشد و چیزی به دست بیاورد.
مرد که تنبانش دوتا شد فکر
زن نو میافتد
مترادف: پول
که زیاد شد خانه تنگ میشود زنْ زشت.
مردم عقلشان به چشمشان است
مردم ظاهربین
هستند.
مُرده آن است که نامش به نکویی
نَبَرند
آدم نیکنام
از یادها فراموش نمیشود. آنکه نام و آوازة نیک ندارد گویی زنده نیست.
مُرده از بس که فزون است کفن
نتوان کرد
در مورد عدة
زیادی که احتیاج به کمک یا درمان دارند میگویند.
مُرده را که رو بدهی به کفنش
میریند [تِر میزند / خرابی میکند]
← بدهکار را که
رو بدهی بستانکار میشود.
مُردهشوی ضامن بهشت و دوزخ
مُرده نیست
انجامدهندة
کاری مسئول سابقه یا عمل صاحبکار نیست.
مُرده و زندة کسی را زیر و
رو کردن [جنباندن]
خویشان
مْرده و زندة کسی را به باد فحش و ناسزا گرفتن. مترادف: زیر و بالای کسی را جنباندن [یکی کردن]. یا: اوّل و آخر کسی را
گفتن.
مردی که نان ندارد اینهمه زبان ندارد
انسان وقتی
آنی که باید داشته باشد ندارد ادعایی هم نباید داشته باشد.
مرغابیبچه را شنا نباید
آموخت
به کسی که
به کار خود وارد است نباید دستور داد.
مرغابی سرش را میکند زیر
آب خیال میکند کسی نمیبیندش
ابله گمان میکند
اگر عیبهای خود را نادیده بگیرد دیگران هم عیبهایش را نمیبینند.
مرغ کسی یک پا داشتن
سماجت ورزیدن
و سر حرف خود ایستادن. به هیچوجه از تصمیم خود برنگشتن.
مرغ هرچه چاقتر باشد …ونش تنگتر است
حرص و طمع
ثروتمندان بیشتر از دیگران است. مترادف: آنان که غنیترند محتاجترند.
مرغ همسایه غاز است
← آشِ همسایه
روغن غاز دارد.
مرغی که انجیر میخورد نوکش
کج است
هرکاری شرایطی
دارد و شایستگیهایی میطلبد که در همهکس جمع نیست. مترادف: کاری که چشم میکند
ابرو نمیکند. یا: شغالی که مرغ میگیرد بیخ گوشش زرد است.
مرگ برای کسی عروسی بودن
بسیار فقیر یا
بیمار یا ناراحت بودن.
مرگ حق [خوب] است اما برای
همسایه
بدی و زشتی
و خطر را برای دیگران خواستن. در مواقع خطر و ضرر دیگری را جلو انداختن. مترادف:
از من بهدر به جوال کاه.
مرگ خر بُوَد سگ را عروسی
؟
صورت دیگر:
مُر سگان را عید باشد مرگ اسب.
مرگ شتری است که در خانة
همه میخوابد
از چنگ مرگ
نمیتوان فرار کرد. مترادف: همه قافلة پیش و پسیم. یا: آدمیزاد تخمِ [نطفة /
لقمة] مرگ است.
مرگ میخواهی برو گیلان [کیلان]
جمله را به
صورتی میآورند که از «دعوت خود با مخاطب به قبول موقعیت موجود» و یا «بیموضوع
جلوه دادن نارضایی و شکایت از اوضاع» برمیآید.
مرگ یکبار شیون یکبار
بلایی را که
مقدر است به تأخیر افکندن چه سود؟ اگر قرار است به مصیبتی گرفتار شویم هرچه زودتر
بهتر. مترادف: دزدی که آخر شب میزند (بگذار) سرِ شب بزند.
مزد آن گرفت جان برادر که کار
کرد
بدون زحمت چیزی
عاید کسی نمیشود.E نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.E زاییدن بیدرد
نمیشود.
مژدگانی که گربه عابد شد
در مورد بدکاره
و بدسابقهای گفته میشود که چهره عوض کرده با ظاهر مقدسین در جامعه ظاهر شود.
مستمع صاحب سخن را بر سر
ذوق آورد
توجه شنونده
موجب تشویق گوینده میشود.
مستی است و راستی
در مستی کسی
از چیزی پروایی ندارد که بخواهد دروغ بگوید پس مستی راستگویی میآورد.
مسجد جای خر بستن [گوزیدن]
نیست
احترام هرجا
و مکان را باید رعایت کرد.
مسجد را نساخته کور عصا را
زد
هنوز فعالیتی
به انجام نرسیه سر و کلة طفیلیها پیدا میشود. صورت دیگر: مسجد نساخته گدا درش ایستاده.
مسجد گرم و گدا آسوده
درمورد
افراد بیمسئولیت و بیفکر و خیال گفته میشود که در محیط آرام و آسودهای که دیگران
برایشان فراهم کردهاند زندگی میکنند.
مسلمان نشنود کافر نبیند
هنگام بیان
موضوع ناگواری میگویند یعنی این مصیبت نصیب هیچ انسانی نشود.E نصیب گرگ بیابان نشود.
مشت بر سندان کوبیدن
رنجی بیحاصل
کشیدن. کاری بیهوده انجام دادن. مترادف: آب در هاون کوبیدن.
مشتری آخر شب خونش پای خودش
است
1.
احتمالاً به سبب کالای مانده و ضایع شده که باعث بیماری خریدار خواهد شد. 2. آخر شب فروشنده هر قیمتی را که بخواهد برای
اجناس مورد نیاز مشتری تعیین میکند و خریدار چون احتیاج دارد هر قیمتی را میپردازد.
مشت نمونة خروار است
کیفیت کل از
جزء مشخص میشود.
مُشک آن است که خود ببوید
نه آنکه عطار بگوید
1. آنچه
قابلیت و فضیلت دارد نیاز به تبیلغ ندارد. 2. تبلیغ متضمن و مایة اعتبار نیست. مترادف: عروسی را که
مادرش تعریفش کند برای داییش خوب است.
مَشک خالی و پرهیز آب
← شکم گرسنه و
گوز فندقی.
مشکلی نیست که آسان
نشود (مرد باید که هراسان نشود)
بر اثر پشتکار
هر کار دشواری را میتوان از پیش پا برداشت. حل مشکلات همت بلند میخواهد.
معاملة نقدی بوی گلاب میدهد
معاملة نقد
خطر از دست رفتن مال ندارد و راحت و شیرین است. مترادف: نسیه های نسیه آخر به دعوا رسیه. صورت دیگر: از سودای
نقد بوی مشک میآید.
معدة جوان سنگ را هم آب میکند
جوان هرچه
بخورد میتواند هضم کند.
معما چو حل گشت آسان شود
کار مشکل که
انجام شد آسان به نظر میآید.
مغز خر خورده بودن
کنایه از
ابله بودن یا کار ابلهانه کردن.
مفت باشد گلولة (طاق و) جفت
باشد
← آخوند که مفت
شد موشهای خانه را هم باید عقد کرد.
مکوب در کسی را تا نکوبند
درت را
؟
مترادف:
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس
نکند رنجه به در کوفتنت مشت. یا: انگشت به در کس مزن تا درت به مشت نکوبند.
مگر بلال مُرد دیگر کسی
اذان نگفت؟
اگر کسی
نباشد دیگری کار را انجام میدهد.
مگر پشت گوشَت را ببینی
محال و
ناشدنی است. هرگز آن را نخواهی دید. دیگر آن کس یا چیز را نمیبینی. دیگر آن اتفاق
نمیافتد.
مگر جهود گیر آوردهاید؟
(به لحن شوخی)
چرا اینقدر اورا میزنید؟ چون بیزبان است اذیتش میکنید؟
مگر کشتیهایت غرق شدهاند
به کسی میگویند
که غمگین و افسرده است.
ملا [آخوند] شدن چه آسان
آدم شدن چه مشکل
فراگرفتن
علم امر چندان مشکلی نیست، انسان واقعی شدن است که حصولش مستلزم عبور از مراحل سخت
و دشوار و طاقتفرسا است.
مُلْک با کفر آباد میشود
با ظلم نمیشود
حکومت کافر
ممکن است با آبادانی همراه باشد اما حکومت ظلم دوامی نمیآورد. حکومت بیدین و
عادل دوام دارد اما حکومت دیندار و ظالم پایدار نخواهد بود.
من آنم که رستم بُوَد
پهلوان
به لحن تحقیر
در مورد کسی که لاف بیجا میزند یا هنر و افتخار دیگری را به خود نسبت میدهد میگویند.
صورت دیگر: من آنم که رستم یلی بود در سیستان.
من از بهر حسین در
اضطرابم تو از عباس میگویی جوابم؟!
پاسخی که
دادهای به سوال من مربوط نیست.
منار بلند به دامن الوند
پست است [آید]
هر بزرگی در
مقابل بزرگتر از خود کوچک است.
من اگر نیکم اگر بد تو برو
خود را باش
در جواب عیبجوی بیهنر گفته میشود.
بیت: من اگر
نیکم اگر بد تو برو خودرا باش هرکس
آن دِرَوَد عاقبت کار که کاشت.
من راضی تو راضی …ون لق ناراضی [قاضی]
مهم به نتیجه
رسیدن دو طرف است و نظر دیگران اهمیتی ندارد.
من مست و تو دیوانه ما را که بَرَد خانه
من از تو
ابلهتر تو از من احمقتر هردو از انجام این کار عاجزیم.
من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود
وقتی کسی
گناهی مشهود را منکر شود به مزاح چنین میگویند به این معنی که انکار او بیثمر
است.
من میگویم اَنِف تو نگو
اَنِف تو بگو اَنِف
وقتی میگویند
که کسی بخواهد چیزی را که خود بلد نیست یا قادر به انجام آن نیست به دیگری بیاموزد.
من میگویم نر است تو میگویی
بدوش؟!
در جواب کسی
میگویند که چیز محالی را از کسی بخواهد. صورت دیگر: من میگویم خواجه است تو میگویی
چندتا بچه دارد؟!
مو را از ماست [شیر] کشیدن
بیش از اندازة
لازم دقت کردن. مترادف: متّه به خشخاش گذاشتن.
مورچه [موش] (خودش) چیست که
کلهپاچهاش باشد
به مایة اندک
دل بستن چه سود؟ مترادف: سگ چیست که پشمش باشد.
مورچه را آب میبُرد خیال کرد
دنیا را آب میبَرد
ابلهانه است
که گمان کنیم با از دست رفتن ما جهان از دست رفته است.
موسی به دین خود عیسی به دین
خود
هرکس به راه
خود. هر فردی در انتخاب عقاید و روشهایش آزاد است.
موش از …ون [دهان] کسی بلغور دزدیدن [بردن / کشیدن]
بسیار لاغر
و ضعیف و بیحال بودن.
موش به هنبونه کار ندارد
هنبونه به موش کار دارد
در مورد کسی
میگویند که با اینکه مزاحم از او رفع زحمت کرده خودش سراغ مزاحم رفته یادآورش
بشود.
موشه تو سوراخ نمیرفت جارو
به دُمبش میبست
از عهدة
انجام کار خود بر نیامدن و کار دیگران را
هم برعهده گرفتن. رنج و زحمت اضافه برای خود ایجاد کردن.
مو لای درزش نرفتن
کوچکترین
نقطة ضعف یا جای اشکال و ایراد نداشتن. کاملاً محکم و بیخدشه بودن.
موهای خود را درآسیاب سفید کردن
بیتجربگی و
خامی در عین پیری.
موهای خود را در آسیاب سفید
نکردن
تجربة سالیان
دراز داشتن. سخن از روی تجربه گفتن.
موی عزرائیل به تن کسی بودن
اقتدار و
جذبه داشتن. قدرت ترسناک داشتن.
مویی از خرس کندن غنیمت است
کمترین
استفاده از آدم خسیس هم فایده بزرگی است.
مهرة سوراخدار به زمین نمیماند
مهرة سوارخدار
کنایه از دختر یا بیوهزن جوان است که به هر ترتیب مردی برای او یافت خواهد شد.
مترادف: قاتق نان خودش را پیدا میکند.
مه فشاند نور و سگ عُوعُو کند
در جواب کسی
میگویند که از روی حسادت از حسن کسی ایراد بگیرد.E آب دریا از دهن سگ نجس نمیشود.
مهمان تا سه روز عزیز است
مهمان چنانچه
بیش از حد بماند احترامش پیش صاحبخانه کم میشود. مترادف: میهمان سخت عزیز است
ولیکن چون نفس خفقان آورد اگر آید و
بیرون نرود.
مهمان حبیب خداست
مهمان دوست
خدا است و احترامش واجب.
مهمان خرِ صاحبخانه است
مهمان مطیع
ارادة صاحبخانه است و هرچه میزبان حاضر کند ناچار باید به آن رضایت دهد.
مهمان روزیاش را با خودش میآورد
مهمان را باید
به روی خوش پذیرفت زیرا مایة برکت سفره است. مترادف: مهمان حبیب خداست. صورت دیگر:
مهمان قسمت خودش را میآورد.
مهمان مهمان را نمیتواند
ببیند صاحبخانه هردو را
؟
مهمان ناخوانده [سرزده]
خرجش با خودش است
کسی که بیخبر
به خانة کسی میرود نباید انتظار پذیرایی درست و حسابی داشته باشد.
موش و گربه که با هم کنار
آمدند وای به حال بقال
اگر دشمنیها کنار گذاشته شود به سود هردوطرف است.
مترادف:
گفتند عسل و خربزه به هم نمیسازند گفت من خوردم و حالا دوتایی به هم ساختهاند و
پدر مرا درآوردهاند. صورت دیگر: موش و گربه که با هم بسازند [ساختند] دکان بقالی
خراب میشود.
میان این هیر و ویر بیا زیر
ابروی مرا بگیر
با این همه کار
و گرفتاری موقع چنین تقاضایی نیست.
میان بلا [آتش] بودن بِهْ
زِ بیرون [کنار] بلا [آتش] است
ناظر رنج کسی
بودن سختتر از رنجور بودن است.
میان پیغمبرها جرجیس را پیدا
کردن
← بین پیغمبران
جِرجیس را انتخاب کردن.
میان دعوا حلوا خیر نمیکنند
نتیجة دعوا
خسارت و زیان است و انتظاری غیر از آن هم نباید داشت.
میان دعوا نرخ تعین کردن
در موقعی
مناسب با زیرکی منظور خود را بیان کردن.
میان ماه من تا ماه
گردون تفاوت از زمین تا آسمان است
← از این حُسُن تا آن حُسُن صد
گز رَسُن.
می بخور منبر بسوزان مردمآزاری
نکن
مردمآزاری
از هر گناه دیگر بزرگتر و بدتر است. بیت: می بخور منبر بسوزان آتش اندر خرقه
زن ساکن میخانه باش و مردمآزاری نکن.
میراث خرس به کفتار میرسد
نتیجة زحمت یکی
را دیگری میبرد. صورت دیگر: میراث شغال به گرگ میرسد. یا: میراث گرگ مرده به کفتار
میرسد.
میرغضبی، آهسته بِبُر ندارد
هر کاری رویهای
دارد.
میمون در حمام داغ بچهاش
را زیر پایش میگذارد
هنگام سختی
مهر و محبت از بین میرود.
میمون هرچه زشتتر بازیش
[ادایش] بیشتر
← انتر هرچه زشتتر
بازیش بیشتر.
میوه از درخت بید نباید جست
از بعضی افراد خیری به کسی نمیرسد، انتظاری نباید داشت.
No comments:
Post a Comment