نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
هر حاصلی نتیجة
تلاش و مرارت بسیار است. مترادف: بیمایه فطیر است. صورت دیگر: نیابد کسی گنج،
نابرده رنج به رنج اندر است ای
خردمند گنج. [فردوسی] E زاییدن بیدرد نمیشود.
نابینا به کار خود بیناست
هرکس به کار
خود آگاه و وارد و به احوال خود آشنا است.
ناپخته بهتر از نیمخام
راهنمایی نکردن
بهتر از راه اشتباه نشان دادن است.
ناخوانده به خانة خدا نتوان
رفت
تا انسان را
دعوت نکردهاند نباید به جایی برود. مترادف: آنجا رو که بخوانند نه آنجا که
برانند. یا: تا نخواندت مرو از هیچ در. یا: تا نخوانند مرو.
نادان را بهتر از خاموشی نیست
؟
ناز پرورده تنعم نبرد راه
به دوست عاشقی شیوة رندان بلاکش
باشد
کسی که در
ناز و نعمت بزرگ شده و سختی روزگار نکشیده قدر نعمت را نمیداند و در زندگی هم
موفق نیست. مترادف: تو قدر آب چه دانی که در کنار فُراتی.
ناف کسی را با چیزی بریدن
به کسی یا چیزی
عمیقاً بستگی داشتن. به چیزی یا کاری وابستگی داشتن.
ناکرده کار را نبَر به کار
کار را باید
به کاردان سپرد. به آدم ناشی نباید مسئولیت داد.
نام بلند بِهْ زِ بام بلند
خوشنامی به
مراتب باارزشتر از داشتن ثروت و مکنت است. مترادف: نام نیکی گر بماند زآدمی بِهً کزو ماند سرای زرنگار.
نام بلند و کلبة خراب
در عین شهرت
و خوشنامی وضع مالی بدی داشتن.
نان اینجا، آب اینجا، کجا
رفتن بهتر از اینجا
دربارة کسی که
در مکانی جا خوش کرده باشد میگویند.
نان بده فرمان بده
کسی بدون
مزد کار نمیکند. مترادف: بیمایه فطیر است.
نان به نرخ روز خوردن
ابنالوقت
بودن. فرصتطلب بودن. بر طبق شرایط موجود تغییر عقیده دادن. عقیدة خود را بر موقعیت
روز منطبق کردن.
نانت را با آب بخور منت آبدوغ
نکش
به بضاعت
اندک راضی باش و توقع بیجا از دیگری نداشته باش.E از بیآبی
مردن بهتر، تا از قورباغه اجازه گرفتن.
نانت نبود آبت نبود فلان کارَت
چه بود؟
← آبش نبود، نانش
نبود، فلان کارَش چه بود؟
نان خود را خوردن و حلیم
حاجعباس [همسایه] را هم زدن
1. زحمت بیهوده
برای کسی کشیدن. 2. بیجهت در کاری
مداخله کردن که نه الزامی برای آن است و نه اجری برای شخص دارد.
نان در سفرة کسی گذاشتن
وسیلة درآمدی
برای کسی فراهم کردن.
نان را نمیجوند دهن آدم
بگذارند
هیچ کاری بدون
زحمت انجام نمیشود.
نانش بیاد حرمسرا [سراسرا]
خودش بره کاروانسرا
← شوهرم برود کاروانسرا
پولش بیاید حرمسرا.
نانش ندارد اشکنه، گوزش
[بادش] چنار [تغار / درخت] رو میشکنه
با همة نداری
تکبر داشتن. به گدای پْرافاده میگویند. صورت دیگر: نونم نداره اشکنه گوزم تغارو میشکنه.E شکم گرسنه و گوز فندقی.
نان کسی به شاخ آهو بسته
بودن
به دنبال
روزی اینور و آنور سرگردان بودن. روزی خود را به تلاش و تقلای بسیار بهدست
آوردن. برای بهدست آوردن روزی دائم در تکاپو بودن.
نان کسی پشت گُردة آهو بسته
بودن
رزق و روزی کسی
دور از دسترس بودن و بسیار مشکل بهدست آمدن.
نان کسی توی روغن بودن
اوضاع بر
وفق مراد کسی بودن. درآمد کلان داشتن.
نان کسی را خوردن و حلیم
حاجعباس را هم زدن
از کسی
دستمزد گرفتن و برای دیگری کار بیاجر کردن.
نان گندم شکم فولادی میخواهد
کنایه از
فراموش کردن دوران بیسروسامانی گذشته و آغاز ناسپاسی و ناشکری است. به کسی میگویند
که از بینوایی به نوایی برسد و دچار تکبر و غرور شود.
نان ندارد بخورد پیاز میخورد
اشتهایش باز شود
در مورد کسی
میگویند که قادر به تأمین واجبات زندگیاش نیست اما به فکر فرعیات و تجملات آن
است.
نان میدهد دندان نمیدهد،
دندان میدهد نان نمیدهد
هر نعمت
روزگار را نقمتی مقرر و هر بخششش را رنجی همراه میباشد.
نان و نمک کسی را خوردن
اخلاقاً مدیون
کسی شدن. صورت دیگر: با کسی نان و نمک خوردن.
نجستر شود چون نجس، تَر
شود
سخنی
ناهنجار و زشت را وقتی بخواهند اصلاح و یا ـ به اصطلاح ـ ماستمالی کنند زنندهتر
میشود.E سگ
از شُستن نجستر میشود.
نچشیده تعریف نکن
امتحان نکرده
تعریف یا اظهار نظر نکن. به کسی میگویند که هنوز از کسی محبتی ندیده به تصور
استفاده چاپلوسی کند.
نخودِ توی شله زرد
کاملاً پیدا
و آشکار. مترادف: گاو پیشانی سفید.
نخود در دهان کسی نخیسیدن
سٍرنگهدار
نبودن. قادر به رازداری نبودن.
نخود [ماش] هر آش بودن
خود را در
هر کاری دخالت دادن.
نخوردهایم نان گندم دیدهایم دست مردم
آنقدرها هم
که تصور میشود ناآگاه نبودن و حداقل آشنایی با مسئلهای داشتن.
ندزد و نترس
← آن را که حساب
پاک است از محاسبه چه باک است.
ندید بَدید، هیچی ندید، وقتی
بِدید، به خود برید [به خودش چید]
← آغا بیبی،
حالام را ببین.
نذر میکنم برای [واسه]
سرم خودم میخورم و پسرم
در مورد کسی
میگویند که نذر بکند و نذری را بین دوستان و آشنایان و فامیلش پخش کند.
نرم حرف بزن سفت جا بکن
با ملایمت
اما با استواری و پیگیری امر خود را از پیش ببر.
نرود میخ آهنین در [بر] سنگ
در تأثیر
ناپذیری بعضی افراد گفته میشود. بیت: با سیهدل چه سود خواندن وعظ؟ نرود میخ آهنین در سنگ.[سعدی]
نزاییده جان دل بابا
برای به ریشخند
گرفتن خوشبینی بیش از حد و بیمورد نسبت به سرانجام موفقیتآمیز امری که هنوز
آغاز نشده است گفته میشود. مترادف: سوار نشده لٍنگ جنباندن [مهمیز کشیدن]. یا: خر
نخریده آخور بستن. یا: بچه تو شکم اسمش مظفر. یا: نه به باره نه به داره اسمش علیخان سرداره [علیماندگاره].
نزن درِ کسی با انگشت که میزنند در تو با مشت
آزار مرسان
تا آزار نبینی. بد مکن تا بد نبینی. مترادف: انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت.
نشاشیدهای شب [شَبَت] دراز
است
1. نتیجه
در پایان کار مشخص میشود. آنچه باقی میماند حساب است. مترادف: شاهنامه آخرش خوش
است. یا:جوجه را آخر پاییز میشمارند. 2. این هنوز اوّل کار است. هنوز با مشکلات مواجه نشدهای.
مترادف: باش تا صبح دولتت بدمد کاین
هنوز از نفایس سحر است. 3. اگر هنوز
مرتکب خطایی نشدهای در آینده خواهی شد.
نشخوار آدمیزاد حرف است
سرگرمی آدمیزاد
حرف زدن است. حرف زدن لذت دارد.
نشستند و گفتند و برخاستند
(به لحن
سرزنش) از مذارکرات و گفت و گوهای خود هیچ نتیجهای نگرفتن. بیت: پی مصلحت مجلس
آراستند نشستن و گفتند و برخاستند. [فردوسی]
نشُسته پاک است
به شوخی
درمورد کسی میگویند که به تمیزی بدن و لباسش بیاعتنا است.
نصیب گرگ بیابان نشود
عبارتی حاکی
از سخت و زجرآور یا هولناک بودن چیزی است. مترادف: خدا نصیب نکند. یا: مسلمان
نشنود کافر نبیند.
نفاق بینداز فتح کن
به حیله و نیرنگ
مردم را شوراندن و به عنوان مصلح بر آنها مسلط شدن. صورت دیگر: تفرقه بینداز و حکومت
کن.
نفس از …ون [ماتحت] کشیدن
رو به مرگ
بودن. آخرین لحظات زندگی را گذراندن.
نفس کسی از جای گرم درآمدن
دل خوش و خیال
راحت داشتن و از مشکلات کار یا مشکلات زندگی دیگران بیخبر بودن. از روی بیاطلاعی
پیشنهادهای خوشبینانه دادن. E صدای کسی از جای گرم درآمدن.
نقاش نقش آخر بهتر کشَد زِ
اوّل
انسان هرچه
در کاری مجربتر و ماهرتر میشود آن کار را بهتر انجام میدهد.
نگاه بهدست خاله کن مثل خاله غربیله کن
← آلو از آلو رنگ
میگیرد همسایه از همسایه پند.
نمک خوردن و نمکدان شکستن
ناسپاسی کردن.
جواب محبت کسی را با بدی دادن. به ولینعمت خود خیانت کردن. نمکبهحرامی کردن.
نمیتوان گفت بالای چشمش
ابرو است
← به مرغش نمیتوان
کیش گفت.
نمیریند نکند گرسنه شود
به آدم بسیار
خسیس و لئیم میگویند.
ننه که نبود با زنبابا باید
ساخت
خوب که نبود
باید با بد سر کرد.E در بیابان
لنگهکفش (کهنه) غنیمت است.
نوبت به انبیا [اولیا] که
رسید آسمان طپید
تا نوبت به
ما رسید اشکالی تراشیده شد. صورت دیگر: به ما که رسید آسمان طپید. یا: نوبت به ما که
رسید خر زایید. یا: هرکی به ما رسید وارسید. بیت: نوبت به اولیا که رسید آسمان طپید زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند.
نوشدارو بعد از مرگ سهراب
کنایه از
عنایت و استعانتی است که پس از گذشت فرصت کرده شود. مترادف: قبای بعد از عید برای
گَل منار خوب است. یا: امام حسین تا زنده بود آبش ندادند وقتی شهید شد بستند به
مزارش.
نوکر بیجیره (و) مواجب تاج
سر آقا [ارباب] است
به خدمتکار
بدون مزد احترام هم میگذارند.
نوکر ما نوکری داشت نوکر او
چاکری داشت
وقتی کسی کاری
را که به او ارجاع داده شده به دیگری ارجاع دهد میگویند.
نو که آمد به بازار کهنه میشه دلآزار
هرچیز تازهای
که میآید سبب دلزدگی از چیز کهنه و قدیمی میشود. مترادف: کوزة نو آبِ خنک. یا:
دِرَم هرگه که نو آمد به بازار کهن
را کم شود در شهر مقدار.
نه آب بیار نه کوزه بشکن
1. نه کمک
بکن نه ضرر و زیان برسان. 2. نه
اظهار محبت و مهربانی بکن نه اسباب زحمت و زیان و ضرر شو.
نه آب و نه آبادانی نه
گلبانگ مسلمانی
در تعریف از
محلی میآورند که در آن اثری از تمدن و زندگی امروزی نباشد. همچنین در تعریف اغراقآمیز
از دیاری میگویند که برای زندگی مکان چندان مناسبی نیست.
نه آفتاب از این گرمتر میشود،
نه غلام از این سیاهتر
وضع از این که
هست بدتر نمیشود. صورت دیگر: نه شب از این درازتر میشود نه قنبر [کاکا / غلام]
از این سیاهتر.
نهال را تا تر است باید
راست کرد
انسان باید
در کودکی تربیت شود وگرنه در بزرگی تربیت کردنش ناممکن میشود.
نه بگوز [سیر بخور] نه عود
[کندُر] بسوز
← چرا عاقل کند کاری که
باز آرَد پشیمانی.
نه به آن چادر نمازت نه به این پاچین وازت
دوگانه بودن
احوال کسی. درمورد کسی میگویند که وضع و حال و عقیده و اطوارش را نتوان معلوم کرد.
نه به آن شوری شور، نه به این
بینمکی
در شگفتی از
رفتار نامتعادل و افراط و تفریط کردن اشخاص گفته میشود. حالاتی بیثبات و کاملاً
متناقض داشتن. بیت: شه فرستاد به ما حاکم فلفل نمکی نه به آن شوری شور، نه به این بینمکی.
مترادف: نه به آن داریه دنبک زدنت، نه به این زینب و کلثوم شدنت. یا: گفتند پیش نیا
میافتی آنقدر پس رفت که از آنطرف افتاد. یا: نه به آن اُلفت و گرمیت، نه به این
بیصفتیت.
نه بیل زنم نه پایه انگور خورم به سایه
به سود خویش
موقعشناس و زرنگ بودن. به هنگام کار و زحمت از زیر کار در رفتن و موقع بهدست
آوردن منافع حاضر شدن. در مورد کسی میگویند که بدون زحمت از حاصل دسترنج دیگران
استفاده کند. مترادف: وقت کار کردن چلاقم
وقت خوردن قلچماقم.
نه پیر را به خر خریدن
بفرست، نه جوان را به زن گرفتن
کار را بهدست
کاردان باید سپرد. کسی که صلاحیت انجام کاری را ندارد و فرق خوب و بد را نمیشناسد
نباید مأمور انجام کاری کرد.
نه چَک زدیم، نه چانه عروس آمد به خانه
کار بسیار
آسانتر از آنچه میسر است انجام شدن. با کمترین زحمت به مقصود خود رسیدن.
نه خانی آمده، نه خانی رفته
انگار هیچ
اتفاقی نیفتاده. وقتی آثار واقعهای را از بین ببرند میگویند. مترادف: خرِ ما از کرگی
دُم نداشت. یا: نه دزدی آمده نه بزی برده.
نه خود خوری، نه کس دَهی گَنده کنی به سگ دَهی
درمورد کسی
میگویند که نه خودش از چیزی استفاده میکند و نه به دیگران اجازة استفاده میدهد.
نه خورده، نه بُرده گرفته درد گُرده
← آش نخورده دهن
[سقِ] سوخته.
نه راه پس داشتن، نه راه پیش
← راه پس و پیش
نداشتن.
نه زنگی زنگ، نه رومی روم
1. نه اینوری
و نه آنوری بلکه میانه و متوسط. 2.
هر چیز معلق و پا درهوا و بلاتکلیف. حیران بودن و کار خود را ندانستن. مترادف: از
اینجا رانده و از آنجا مانده. یا: میان زمین و آسمان ماندن. یا: گوز شُتُر نه در
زمین نه در آسمان.
نه سر پیاز بودن نه ته پیاز
کارهای
نبودن.E سر پیازی؟
تَهٍ پیازی؟
نه سرم را بشکن، نه گردو به
دامنم بریز
نه چنان
آزار بده نه چنین مهربانی کن. این نوازش بعد از آن دعوا ارزشی ندارد.
نه سیخ بسوزد، نه کباب
رعایت انصاف
و اعتدال را کردن. منافع هردو طرف دعوا را در نظر گرفتن.
نه شیر شتر، نه دیدار عرب
نه نعمت را
خواستن، نه ناراحتی مربوط آن را. نه کار راه افتادن و بهره و سود بْردن، نه دیدن فیس
و افاده و چهرة عبوس طرف. مترادف: نه شهد عسل، نه نیش زنبور. یا: عطای چیزی را به
لقایش بخشیدن.E از بیآبی
مردن بهتر تا از قورباغه اجازه گرفتن.
نه نون دارم، نه لونه گوزم ترکی میخونه
به طعنه به کسی
میگویند که هیچ ندارد اما خواهشها و خواستههای بزرگ دارد.E شکم خالی و گوز فندقی.
نِی به نوک دماغ کسی نرسیدن
بسیار متکبر
و خودخواه بودن.E با نیزة
ده ذرعی هم نمیشود سنده را دَمِ دماغش گرفت.
نیش عقرب نه از رَه کینه
است اقتضای طبیعتش این است
زیان و
خسران دیدن از پارهای کسان از سر نقشه و عداوت نیست، از سر غریزه و طبیعت است.
نیکی و پرسش؟
← در کار خیر حاجت
هیچ استخاره نیست.
نیم ذرع شاخ بهتر از هزار
ذرع دُم است
روحیة مهاجم داشتن بسیار کارسازتر از چاپلوسی و تملق
است.
-------------------------------------
-------------------------------------
No comments:
Post a Comment