Thursday, January 9, 2014

ی

یا از این‌ور [بام] افتادن یا از آن‌ور [بام]

در کارها افراط و تفریط کردن.

یابوی [قاطرِ] پیش‌آهنگ (آخرش) توبره‌کش می‌شود

1. نتیجة اصراف و بذل و بخشش‌های بی‌هوده، دچار شدن به بی‌نوایی و فقر است. 2. هرقوی بالاخره ضعیف می‌شود. 3. افراد تندرو روزی درمانده می‌شوند. مترادف: رشد زیاد مایة جوان‌مرگی است. یا: آخر شاه‌منشی کاه‌کشی [کودْکشی]

یابوی میرِ آخور، هم از توبره می‌خورد هم از آخور

هم از توبره خوردن هم آخور.

یا رب مباد آن‌که گدا معتبر شود

                                       گر معتبرشود زِ خدا بی‌خبر شود

آدم بی‌اصل و نَسُب قدر نعمتی را که به‌دست می‌آورد نمی‌شناسد و زود مغرور می‌شود و خود را گم می‌کند. صورت دیگر: در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب        یا رب مباد آن‌که گدا معتبر شود.

یار شاطر بودن نه بار خاطر

اگر خیری نمی‌رسانی لااقل شر نرسان. اگر باری از روی دوش کسی برنمی‌داری، باری بر دوشش نگذار. صورت دیگر: یار شاطر نیستی بار خاطر مباش. E آدم از چیزی که چاق نمی‌شود چرا لاغر شود؟

یا زنگی زنگ یا رومی روم

تردید را کنار گذاشتن و روش ثابتی را پیش‌گرفتن.

یا سر می‌رود یا کلاه می‌آید

برای انجام کاری تا پای جان کوشا بودن. یا موفق می‌شوم یا از بین می‌روم.

یاسین به گوش خر خواندن

(به لحن تحقیر و توهین) سخن گفتن یا نصیحت کردن به کسی که نخواهد گوش‌دهد یا کسی که گوش‌دهد و نفهمد. کار بی‌حاصل انجام دادن. کار بی‌هوده کردن. زور بی‌خود زدن.E به گوش خر یاسین خواندن.

یا مکن با پیل‌بانان دوستی، یا بنا کن خانه‌ای در خورد پیل

در معاشرت با افراد ابتدا باید وضع روحی و مزاجی‌شان را در نظر گرفت و اگر هم‌آهنگی و تناسب وجود داشت با آن‌ها طرح دوستی ریخت.

یک ارزن از دستش نمی‌افتد

بسیار خسیس و ممسک بودن. مترادف: آب از دستش نمی‌چکد.

یک‌بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، آخر به دستی [نَرَستی] ملخک!

1. یکی دوبار می‌توان گناهی کرد و از کیفر آن گریخت، اما سرانجام بدکاری را کیفر مقرر است. 2. کار همیشه به توفیق نمی‌انجامد. صورت دیگر: یک‌بار جستی مُحُلٍه، دوبار جستی مُحُلٍه، آخر می‌افتی به تله!

یک بام و دو هوا

قربان برم خدا را یک بام و دو هوا را.

یک بز که از جوی جست گله به دنبالش از جوی می‌جهد

کورکورانه از دیگران پیروی کردن. مترادف: خلق را تقلیدشان بر باد داد        ای دوصد لعنت بر این تقلید باد. [مولانا]

یک بزِ گَر گله‌ای را گَر می‌کند

یک بدکاره بقیه را هم از راه به‌در می‌کند. یک بدنام عده‌ای را هم بدنام می‌کند. مترادف: دو خر را در یک طویله ببندند اگر هم‌رنگ نشوند هم‌خو می‌شوند.

یک پا پیش و یک پا پس گذاشتن

مردد بودن. دو دل بودن.

یک پای کسی لب گور بودن

مرگ کسی نزدیک بودن.

یک پول [صنار] جگرک سفره قلمکار نمی‌خواهد

برای کارِ بی‌ارزش و چیز کم‌بها تشریفات لازم نیست.

یک [چند] پیراهن بیش‌تر پاره کردن

تجربة نسبتاً بیش‌تری داشتن. با تجربه‌تر بودن.

یک‌تا پیرهنی با دوتا پیرهنی دعوا نمی‌کند

به قوی‌پنجه‌تر یا سرمایه‌دارتر از خود نباید درافتاد.

یک تختة کسی کم بودن

کم عقل بودن. مترادف: عقل کسی پاره‌سنگ برداشتن. یا: یک دندة کسی کم بودن.

یک تکه نان شدن و سگ خوردن

ناگهان ناپدید شدن. مترادف: دود شدن و به آسمان رفتن.

یک تیر دو نشان کردن

با یک تیر دو نشان زدن.

یک جان در دوقاب

در مورد دو نفری که بسیار به هم نزدیک‌ و علاقه‌مند هستند گفته می‌شود. مترادف: یک روح در دو بدن.

یک جو رو بِهْ زِ یک دِه شش‌دانگ

وقاحت کارسازتر از ثروت و دارایی است.

یک جو زَر بهتر از پنجاه من زور است

ثروت کارگشاتر از قدرت است.
صورت دیگر: جوی زَر بهتر از پنجاه من زور.

یک چشمه آب درون بِهْ زِ [بعض] صد چشمه آب بیرون

ارزش مختصر چیزی که در ملکیت خود شخص باشد بیش‌ از هر چیز گران‌بهایی است که در تعلق او نیست.

یک چشمی در شهر کوران پادشاست

در میان یک عده بی‌سواد آدم کم‌سواد شخص معتبری است. در میان بی‌مایگان، کم‌مایه والامقام است.

یک خروار ارزن سرش بریزند یکیش پایین نمی‌آید

بسیار ژنده‌پوش و ژولیده بودن. بد ظاهر وبد لباس بودن.

یک در بگیر محکم بگیر

تمام هم و غم آدم باید متوجه یک قصد باشد.

یک دست صدا ندارد

قوت از اتحاد حاصل می‌شود. به تنهایی کار مهمی نمی‌توان انجام داد. مترادف: آب به آب بخورد [می‌خورد] زور برمی‌دارد.

یک دل نه صد دل عاشق شدن

به سختی عاشق شدن. خواطرخواه و دل‌باختة کسی یا چیزی شدن.

یک دِه آباد بِهْ زِ صد شهر خراب

یک چیز کامل بهتر از چند چیز ناقص است. یک کار خوب بهتر از صد کار خراب است. مترادف: یک شکم سیر بِهً از دَه شکم نیمً سیر.

یک دیوانه سنگی به چاه اندازد دوصد عاقل بیرون نتوانند آوَرْد

زیان کاری که بدون فکر و تأمل انجام شود ممکن است به تدبیر عدة زیادی از مردم دانا جبران نشود.

یک ذرع شاخ بهتر از صد ذرع دُم است

باید قدرت داشت. مترادف: بی‌مایه فطیر است.

یک رودة راست در شکم نداشتن

هرگز حرف راست نزدن. همیشه دروغ گفتن. مترادف: صدتا چاقو بسازد یکیش دسته ندارد.

یک روزی می‌دهد یک روزی می‌گیرد

زندگی پست و بلند بسیار دارد. نباید از آن‌چه داری غره بشوی.

یک زمان غافل شدم، صد سال راهم دور شد

کوچک‌ترین غفلت‌ها بدترین ضررها را در پی خواهد داشت. واقف دَم باش اما با هوشیاری. مترادف: یک لحظه غفلت یک عمر ندامت. یا: یک لحظه هوس‌رانی یک عمر پشیمانی. یا: عاشقی چهل روز پشیمانی‌اش چهل سال.

یک سال بخور نان و تَره صد سال بخور نان و کره

مدتی را به قناعت و سختی گذراندن و سال‌ها به راحتی زندگی کردن. مترادف: یک سال سختی، یک عمر خوش‌بختی.

یک سال روزه بگیر آخرش با گُهِ سگ افطار کن

نتیجة همة زحمات خود را بر سر هیچ و پوچ از دست دادن. مترادف: گاو نُه من شیرده بودن.

یک ستاره در هفت آسمان نداشتن

1. طالع و اقبال نداشتن. 2. بسیار فقیر و بی‌چیز بودن.

یک سر و هزار سودا داشتن

مشغلة فروان داشتن.

یک سوزن به خودت بزن یک جوالدوز به دیگران

خود را جای دیگران گذاشتن. مترادف: آن‌چه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران هم نپسند.

یک سیب را که به هوا بیندازی (تا به زمین برسد) هزار چرخ می‌زند

از این ستون به آن ستون فرج بودن.

یک شاهی [صنار] بده آش       به همین خیال باش

به کسی می‌گویند که به خیالی واهی خوش است.

یک شب هم که می‌خواهیم برویم دزدی مهتاب می‌شود

اگر به دریا برود دریا خشک می‌شود.

یک طرف داریه و دنبک می‌زنند یک طرف روضة زینب می‌خوانند

تضاد فکری و اخلاقی داشتن.

یک کاسه کاچی        صدتا سُرناچی

سر و صدا و جنجال برای هیچ.

یک کلاغ چهل‌ کلاغ کردن

مبالغه کردن در نقل خبری. پخش شدن حرف و افزوده شدن بر آن. مترادف: چهل نبود یکی بود آن یکی هم دروغ بود.

یک گوش کسی در بودن و دیگری دروازه

شنیدن ولی عمل نکردن. به گفته‌ها ترتیب اثر ندادن، بی‌توجه بودن به شنیده‌ها.

یک لب داشتن و هزار خنده

بسیار خوش‌حال بودن. روزگار خوبی داشتن.

یک لقمه نان پِرْپِرْی [بربری]        من بخورم یا اکبری

به شوخی این غذا خیلی کم است و کسی را سیر نمی‌کند. مترادف: کی‌ بخورد؟ کی نگاه کند؟

یک مرده بنام بِهْ که صد زنده به ننگ

نام بلند بِهً از بام بلند. صورت دیگر: بمیرم بنام و نمانم به ننگ. یا: اگر جاودانه نمانی به جای        همان نام به زین سپنجی سرای.

یک مرید خر بِهْ [بهتر] از یک ده شش دانگ است

سوءاستفاده از نادانان و جاهلان از هر وسیله و ثروت دیگری سودآورتر است. صورت دیگر: یک مرید خر بِهً زِ یک توبرة زر.

یک مشتری خوب بهتر از یک دِه دربست

مشتری و خریدار دائمی و خوش‌حساب پرفایده است.

یک مو از پدر خود به تن نداشتن

از صفات پسندیدة پدر خود بی‌نصیب بودن.

یک مو از خرس کندن غنیمت است

از آدم بخیل به‌دست آوردن چیزی مختصر هم غنیمت است. مترادف: از خرس مویی.

یک مو از سر کسی کم شدن

کوچک‌ترین آسیبی به کسی رسیدن.E اگر یک مو از سر کسی کم شود فلان کار را کردن.

یک نان خوردن و یک [صد] نان (در راه خدا) خیر کردن

بسیار شکرگذار باید بود که واقعة بدی با کم‌ترین آسیب از سر گذشته‌ است.

یک نفس غافل شدم صد سال راهم دور شد

یک زمان غافل شدم، صد سال راهم دور شد.

یک نَه گفتن و نُه ماه رودل نکشیدن

تقاضا یا مسئولیتی را نپذیرفتن و گرفتار عواقب آن هم نشدن. مترادف: بلی گفتی فتادی در بلیه        یک نه و صد آسانی.

یک …… هزار …… نمی‌شود [نیست]

این برای بار اوّل و آخر است، همین یکی است و دیگر تمام. دیگر تکرار نمی‌شود و بنابراین اهمیتی ندارد.

یکی از گشنگی می‌میرد یکی از سیری

؟

یکی از یکی پرسید خرس تخم می‌کند یا بچه می‌گذارد؟ گفت از این دُم‌بریده هرچه بگویی برمی‌آید

در مورد افرادی می‌گویند که هرگونه خباثتی از آنان ساخته باشد. (غالباً تنها به آوردن عبارت پاسخ اکتفا می‌کنند.)

یکی بگو دوتا بشنو

کم‌تر حرف بزن و بیش‌تر گوش کن.

یکی بگو یکی بشنو

به دیگران هم مهلت حرف زدن بده.

یکی به نعل زدن و یکی به میخ

به نعل و به میخ زدن.

یکی تو سر خود زدن یکی (دوتا) توی سر چیزی [کسی]

بی‌چاره‌وار زحمت کشیدن. ناامیدانه تن به کاری طاقت‌فرسا دادن. با چیزی کلنجار رفتن و امید چندانی به موفقیت خود نداشتن.

یکی چهارشنبه پول پیدا می‌کند یکی گم می‌کند

1. کسی از کاری نفعی می‌برد و دیگری از همان کار ضرر می‌کند. 2. هیچ روزی نحس نیست هر ‌روز ممکن است برای کسی خوب و برای دیگری بد باشد.

یکی در شهر غریب گوزید گفت زبان ما را نمی‌فهمند

به کسی می‌گویند که بخواهد خطای خود را ماست‌مالی کند.

یکی را به دِه راه نمی‌دادند سراغ (خانة) کدخدا را می‌گرفت

ادعای بی‌جا داشتن. مترادف: یکی نان نداشت بخورد پیاز می‌خورد اشتهایش باز بشود. صورت دیگر: یکی را به ده راه نمی‌دادند خانة کدخدا را می‌پرسید. یا: یکی را به ده در ندادند جای        همی گفت برده منم کدخدای.

یکی سر خودش را نمی‌توانست ببندد می‌بردندش سر عروس را ببندد

در مورد کسی می‌گویند که از عهدة کارهای خودش برنمی‌آید ولی دیگران از او انتظار فراوان دارند.

یکی کم است دوتا غم است سه‌تا خاطر جمع است

درمورد تکمیل شدن تعداد فرزندان می‌گویند.

یکی گفتن و صد[هزار]تا از دهنش ریختن

تحسین و تجلیل بی‌اندازه کردن.

یکی می‌بُرَد و یکی می‌دوزد

با نقشة قبلی و سازش بین خود گفته‌های یک‌دیگر را تصدیق کردن و کاری را خودسرانه انجام دادن.

یکی می‌مرد زِ درد بی‌نوایی یکی می‌گفت خانم زردک [زرک] می‌خواهی؟

تمثیلی است از موقع‌ناشناسی برخی افراد.

یکی‌یک‌دانه یا خُل می‌شود یا دیوانه

فرزند یگانه که پدر و مادرش سخت عزیزش می‌دارند و هیچ تربیت یا تبیهی را بر او روا نمی‌دارند یا نادان یا صاحب اخلاق زشت بارمی‌آید.

یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور

                               کلبة احزان شود روزی گلستان غم مخور


امید را نباید از دست داد. مترادف: در نومیدی بسی امید است        پایان شب سیه سپید است.

-------------------------------------
آ | ا | ب | پ | ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و هـ ی
-------------------------------------

No comments:

Post a Comment