کاچی بهتر از هیچی
کم بهتر از
هیچ است. همین کم هم غنیمت است.
کار از محکمکاری عیب نمیکند
هیچکس از بیشتر
دقت کردن درکارهایش زیان نمیبیند.
کار امروز به فردا مَیفکن
کار را باید
در اولین فرصت انجام داد. صورت دیگر: کار
امروز به فردا انداختن.
کارِ حضرت فیل بودن
کارِ بسیار
سخت و دشواری بودن. کاری نشدنی بودن. کار هرکس نبودن.
کارد به استخوان رسیدن
در نهایت
سختی و ناراحتی بودن. فشار ظلم و تعدی از حد گذشتن و کار از تحمل و طاقت به اعتراض
و عصیان کشیدن.
کارد دستة خود را نمیبُرد
← چاقو دستة خود
را نمیبْرد.
کاردش [نِشترش] بزنی خونش
درنمیآید
بسیار خشمگین
و ناراحت است. مترادف: خون خون کسی را خوردن.
کارد که مفت شد آدم باید شکم
خود را پاره کند
← آخوند که مفت
شد موشهای خانه را هم باید عقد کرد.
کار دل است نه خشت و گِل
این کار
معنوی است نه مادی.
کار دنیا تمامی ندارد
کار همیشه
هست. لازمة زندگی تلاش و کار دائم است.
کار را که کرد آنکه تمام کرد
کار به نام کسی
تمام میشود که آن را تمام کند. کار نیمهتمام بیارزش و مثل کارِ نکرده است.
کارِ زمین ساختی به آسمان
پرداختی
به کسی میگویند
که هنوز کاری را تمام نکرده کار دیگری را شروع کند. مترادف: اینی که زاییدهای
بزرگش کن.
کار کردن خر و خوردن یابو
زحمتنکشیده
از حاصل دسترنج دیگری استفاده کردن. کار را یکی انجام میدهد نتیجهاش عاید دیگری
میشود.
کار کسی رو غلتک افتادن
کار کسی بعد
از مدتی دشواری به راحتی و روانی صورت گرفتن.
کار نیکو کردن از پُر کردن
است
برای بهدست
آوردن مهارت در کاری باید بسیار تمرین و تجربه کرد و پشتکار داشت.
کارها نیکو شود اما به صبر
در اثر صبر
و پایداری مشکلات رفع میشود. مترادف: چون صبر کنی زِ غوره حلوا سازی.
کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر میخواهد و مرد کهن
از انسانهای
حقیر کارهای بزرگ برنمیآید. از هرکس به قدر تواناییاش باید توقع داشت. مترادف:
آب خُرد ماهی خُرد. یا: کار بوزینه نیست نجاری.
کاری بکن بهر ثواب نه سیخ بسوزد نه کباب
کار را طوری
انجام دادن که انصاف و عدالت رعایت شود.
کاسهای زیر نیمکاسه داشتن
[بودن]
کنایه از
قصد دیگری داشتن و آن را مخفی کردن. نیرنگی در کار کسی بودن. سٍری در پشت پرده
وجود داشتن. راز مهمی درکار بودن. بیت: هرگز سرم زِ کاسة زانو جدا نشد حتماً به زیر کاسه بْوُد نیمکاسهای.
کاسة چهکنم (چهکنم) دست کسی
دادن
کسی را به
روز سیاه نشاندن. کسی را دچار درماندگی و پریشانی و احیاناً گدایی کردن.
کاسة چهکنم (چهکنم) دست
گرفتن
درمانده و
بدبخت بودن. دچار نداری و احیاناً گدایی شدن. مردّد بودن.
کاسة داغتر [گرمتر] از آش
1. در حفظ
مال یا منافع کسی بیشتر از صاحب آن دل سوزاندن. به نفع مدعی بیشتر از خود او
پافشاری کردن. 2. به گزاف از مذهبی یا
عقیدهای طرفداری کردن. صورت دیگر: کاسة از آش داغتر. مترادف: دایة مهربانتر از
مادر.
کاسهکوزة کسی را به هم زدن
بساط و زندگی
کسی را بههم ریختن. جمع کسانی را با دخالت خود پراکندن یا نقشة آنها را باطل کردن.
کاسهکوزهها را سر کسی شکاندن
گناه را به
گردن بیگناهی انداختن.
کاسه همان کاسه است و آش
همان آش
به رغم تلاش
بسیار، تغییری در وضعِ قبل ایجاد نشدن. وضع، همان وضع سابق بودن و تغییری نکردن.
مترادف: آب به کرت اوّل بودن. یا: سرخانة اوّل برگشتن. صورت دیگر: آش همان آش و کاسه
همان کاسه بودن.
کاشکی را کاشتند سبز نشد
← اگر را کاشتند
درنیامد.
کافر همه را به کیش خود
پندارد
هرکس ـ
مخصوصاً خطاکاران ـ دیگران را شبیه خود فرض میکند. مترادف: هرکه نقش خویش بیند در
آینه[آب].
کالای [جنسِ] بد بیخِ [به]
ریشِ صاحبش
کالای بد یا
فروش نمیرود یا برگردانده میشود و روی دست صاحبش میماند.
کاه از خودت نبود کاهدان که
از خودت بود
به کسی میگویند
که بهدلیل پرخوری بیمار شده باشد. اگر خوردنی مفت هم باشد به قدری باید خورد که
به خود صدمهای نرسد.
کاه (را) پیش سگ و استخوان
(را) پیش خر گذاشتن
کار وارونه
انجام دادن. کار را به کاردان نسپردن.
کاهی را کوهی کردن
چیز کوچکی
را بسیار بزرگ جلوهدادن.
کبک سرش را میکند زیر برف
خیال میکند دیگران (هم) او را نمیبینند
ابله گمان میکند
اگر عیبهای خود را نادیده بگیرد دیگران هم عیبهایش را نمیبینند. صورت دیگر:
مرغابی [شترمرغ] سرش را میکند زیر آب [شن] خیال میکند کسی نمیبیندش.
کبک کسی خروس خواندن
بسیار شاد
بودن. شنگول و شاد و سرحال بودن.
کبوتر با کبوتر باز با
باز (کند همجنس با همجنس پرواز)
هرکس به همدل
و همزبان خود میپیوندد.
کت [کفش] بده کلاه بده
دوغاز و نیم بالا بده
به کسی تحمیل
فراوان شدن. در عوض خدمتی مورد تعرض قرار گرفتن. غیر از زحمت کشیدن برای کسی چیزی
هم دستی به او دادن. مترادف: بیا ثواب کن به بچهیتیم رو بده. صورت دیگر: کاه بده کالا
بده دوغاز و نیم بالا بده.
کجا خوش است؟ آنجا که دل
خوش است
← آنجا خوش است که
دل خوش است.
کچل را گفتند چرا زلف نمیگذاری
گفت بدم میآید
← آدم کچُل از
زُلْف خوشش نمیآید.
کچله اگر کلاه داشت سر کچل
خودش میگذاشت
← آبه اگر قوت
داشت غورباغهش نهنگ میشد.
کچلیش کم بود آواز خواندنش
هم گرفت
1. از روی
حمـاقت عیـبـی پنهان را هم بر عیبهـای آشـکـار خود افـزودن. 2. گرفتاری و رنج موجود بر اثر حادثهای چند
برابر شدن. مترادف: قوز بالا قوز. یا: احمدک خیلی خوشگل بود آبله هم درآورد. یا:
گُل بود به سبزه نیز آراسته شد. صورت دیگر: کچلیش کم بود آوازش هم درآمد.
کدخدا را ببین، دِه را بچاپ
نظر شخص
بالادست را جلب کردن و به ضعیفان اجحاف کردن.E با کدخدا بساز ده را بتاز.
کرم [کرمِ درخت] از خود
درخت است
1. گرفتار
نیک و بد خویش بودن. مترادف: آتش چنار از خود چنار است. E از ماست که بر ماست. 2. مقصر اصلی خود شخص بودن. عیب از خود شخص بودن
نه از دیگران. علت فساد در درون بودن نه در بیرون.
کس نخارد پشتِ من جز ناخن
انگشت من
کسی برای دیگری
کاری انجام نمیدهد و هرکس نهایتاً باید خودش کارهایش را انجام بدهد. مترادف: هرکه
به امید همسایه نشست گرسنه میخوابد. یا: هرکه خواب است روزیاش در آب است.
کس نگوید که دوغ من ترش است
هیچکس از
مال خود بدگویی نمیکند. هیچفروشندهای عیب کالای خود را نمیگوید. صورت دیگر: هیچ
بقالی نمیگوید که ماست من ترش است.
کسی را به گور کس دیگر [کسی]
نمیگذارند
هرکس مسئول
و پاسخگوی کردار و رفتار خویش است. گناه کسی را به حساب دیگری نمینویسند.
مترادف: برادر را به گناه [جرم] برادر نمیکشند [نمیگیرند]. یا: بزی را به پای
خودش آویزان میکنند. یا: بْز به پای خودش بزغاله به پای خودش.
کسی که بار شیشه دارد به دیوانه
[دیگران] سنگ نمیزند
1. کسی که
عیبهای فراوان دارد نباید از دیگران عیبجویی کند. 2. کسی که نقطهضعف دارد باید با احتیاط رفتار کند.
کسی [آن] که با مادر خود
زنا [بغا] کند با دیگران چهها کند
کسی که به
نزدیکان و خویشان خود بد میکند به دیگران بدتر میکند.
کسی که به ما نریده
بود کلاغ …ون دریده بود
وقتی میگویند
که شخص بیشخصیت و بیاعتبار و بدنامی از کسی ایراد بگیرد یا انتقاد بکند.
کسی که خربزه میخورد پای
لرزش هم مینشیند
← خربزه که خوردی
باید پای لرزش هم بنشینی.
کسی نمیپرسد ابولی خرت به
چند
به کسی
اعتنا نکردن. ارزش و اعتباری برای کسی قائل نبودن. به کسی محل نگذاشتن. از احوال کسی
جویا نشدن.
کف دست خود را بو نکردن
علمِ غیب
نداشتن. از آینده خبر نداشتن.
کف دستی که مو ندارد از کجاش
میکنند
در جواب
توقع بیجا و خواهش نشدنی میگویند.
کفش پینهدوز پاشنه ندارد
← پینهدوز کفش خودش نیمتخت ندارد.
کفگیر به آفتابه میگوید
دوسوراخه
← آبکش به آفتابه
میگوید دوسوراخه.
کفگیر به تهِ دیگ خوردن
سرمایه تهکشیدن.
تمام شدن. تهیدستی شدن. دیگر چیزی باقی نماندن.
کلاغه آمد راه رفتن کبک را یاد
بگیرد [تقلید کند] راه رفتن خودش هم یادش رفت
؟
مترادف: خلق
را تقلیدشان برباد داد ای دو صد
لعنت بر این تقلید باد. صورت دیگر: کلاغه آمد چریدن یاد بگیرد پریدن هم یادش رفت.
کلاغه از وقتی بچهدار شد یک
گُه [صابون] سیر نخورد
انسانها ـ
مخصوصاً فقرا ـ وقتی بچهدار میشوند سهمشان از زندگی کمتر میشود و مشکلاتشان بیشتر.
صورت دیگر: کلاغه از وقتی بچهدار شد یک شکم سیر به خودش ندید.E آدمِ بیاولاد پادشاهِ بیغم
است.
کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی
←آبه اگر قوت
داشت، قورباغهاش نهنگ میشد.
کلاه خود را بالاتر گذاشتن
1. تن به بیغیرتی
دادن. دارای زن نانجیب بودن و آن را پذیرفتن. 2. بعد از یک افتضاح و آبروریزی بین مردم سرافکنده شدن.
صورت دیگر: کلاه خود را کج گذاشتن.
کلاه خود را به آسمان [هوا]
انداختن
بسیار شاد و
خرم بودن.
کلاه خود را دو دستی چسبیدن
[نگهداشتن]
مواظب اموال
و منافع خود بودن.
کلاه خود را قاضی کردن
با انصاف
قضاوت کردن. باوجدان بودن.
کلاه کسانی توی هم رفتن
بین دو یا
چند نفر کدورت و دشمنی ایجاد شدن. مترادف: میان کسانی شکرآب شدن.
کلاه کسی پس معرکه بودن
از دیگران
عقب افتادن. از چیزی نصیب نبردن. حاصلی بهدست نیاوردن.
کلاهی برای سر کسی گشاد
بودن
کاری درخور
توانایی و لیاقت کسی نبودن.
کلوخانداز را پاداش سنگ
است
← از هر دست (که)
بدهی با همان دست پسمیگیری.E جواب
«های» «هوی» است.
کلة کسی بوی قرمهسبزی دادن
[گرفتن]
افکار و
مقاصد سیاسی داشتن. دنبال دردسر گشتن.E سر کسی
بوی قرمهسبزی دادن.
کمال همنشین در [بر] من
اثر کرد
(وگرنه من همان خاکم که هستم)
← آلو از آلو رنگ
میگیرد همسایه از همسایه پند.
کم خور همیشه بخور
1. آن که
به ادنک رضا دهد هرگز محتاج نمیشود. 2. توصیهای است در رعایت اعتدال. مترادف: آهسته برو همیشه
برو.
کم بود جن و پری، یکی هم از
دیوار پرید
مشکلی به مشکلات
کسی اضافه شدن. گاهی به شوخی، وقتی مهمان تازهای بر مهمانهای حاضر اضافه شود میگویند.
مترادف: گُه کم بود سنده از طاق افتاد. یا: سرناچی کم بود یکی هم از غوغه آمد.
کمرویی زیاد فقر میآورد
← آدمِ کمرو همیشه
کلاهش پسِ معرکه است.
کم گوی و گزیده گوی چون دُر
سخن باید مفید
و مختصر باشد.
کنار گود نشستن و گفتن لنگش
کن
راحت کنار ایستادن
و دستور کار مشکل دادن.
کنَد همجنس با همجنس
پرواز
← کبوتر با کبوتر
باز با باز.
کنگر خوردن و لنگر انداختن
جایی جاخوش کردن
و مدت طولانی ماندگار شدن.
کوچه روشنکن و خانه تاریککن
بودن
بیرون از
خانه گشادهرو و در خانه تُرشرو و بداخلاق بودن.E بیرون روشنکن و خانه تاریککن
بودن.
کور از خدا چه میخواهد؟ دو
چشم بینا [روشن]
نیازمند به
چیزی جز آنچه به آن نیاز دارد فکر نمیکند و توجهی ندارد. مترادف: هرکه به فکر خویش
است کوسه به فکر ریش است.
کور به کار خود بیناست
هرکس به کار
خود آگاه و وارد و به احوال خود آشنا است.
کورِ خود و بینای دیگران
بودن
زشتی خود را
ندیدن و به دیگران ایراد گرفتن. مترادف: آینة خود را گم کردن.
کور شود [لعنت به] دکانداری
که مشتریاش را نشناسد
هر کس طرف کار
و معاملة خود را بیش از سایرین میشناسد. من که تو را خوب میشناسم.
کور کور را میجوید آب
گودال را
← آب آب را پیدا
میکند آدم آدم را.
کوری کجا [ببین/ نِگر] عصاکش
کور دگر شود
کسی که خودش
مشکلی دارد نمیتواند مشکل مشابه دیگران را حل کند. مترادف: خفته را خفته کی کند بیدار.
کوزهگر از کوزهشکسته آب میخورد
هنرمندان و
پیشهوران در بهکار گرفتن هنر و حرفهشان برای خود بیحوصله و تنبلاند. مترادف:
چراغ پای خودش را روشن نمیکند. یا: کفش پینهدوز [اُرُسیدوز] پاشنه ندارد. یا:
بقال پنیر را در شیشه میخورد.
کوسِ [تشت] رسوایی کسی را
بر سر بازار زدن
←آب که از سر
گذشت چه یک وجب چه صد وجب. بیت: طبل پنهان چه زنم تشت من از بام افتاد کوس رسوایی ما بر سر بازار زدند.
…ون آسمان سوراخ [پاره] شدن و کسی پایین افتادن
به طعنه به کسی
میگویند که خود را آدم مهم و والامقامی میداند. مترادف: از دماغ فیل افتادن. یا:
از …ون آسمان افتادن.
…ون خود را با شاخ گاو درانداختن
با نقطهضعف
خویش به مقابله با قدرت مسلم حریف شتافتن. درگیر شدن در مبارزهای که شکست در آن
قطعی است. با قویتر از خود سرشاخ شدن. مترادف: مشت به سندان [درفش] زدن.
…ون درستی مجوی در عالم کاسة آسمان تَرَک دارد
هیچکس
معصوم و بیگناه نیست. در نامة اعمال هرکس نشانی از گناه و انحراف پیدا میشود.
مترادف: دست به دُمبک هر کس بگذاری صدا میدهد.
…ون کج و کمرچین؟ سر کچل و عرقچین؟
1. وصلة
ناجور. تناسب نداشتن دو یا چند چیز باهم.E سیاهی با سفیدی نقش
بندد سیه گر سرخ پوشد خر بخندد. 2. زیب و زینت یا عمل و اقدامی بیحاصل و بیثمر.
مترادف: وصمه برای کور. یا: حوضی که آب ندارد قورباغه میخواهد چهکار؟
…ون گشاد و آب هندوانه؟!
1. بیکارگی
و تنبلی به دستاویز نیاز ندارد. 2.
در مورد دو چیز نامتناسب مثال میآورند. صورت دیگر: معدة لیز و آب هندوانه؟!
…ون لخت و شمشیر بازی؟
؟
کوه به کوه نمیرسد آدم به
آدم میرسد
هرکس عاقبت
روزی به دیگران نیاز پیداخواهدکرد. این جمله را معمولاً به قصد تنبیه و تذکر و بهصورت
شرط و «خط و نشان» به زبان میآورند که «باشد که تو هم به ما نیازمند شوی!» یا
«نوبت ما هم میشود که به تو بیمهری کنیم.» مترادف: تو آوازت را بخوان نوبت رقص
من هم خواهد رسید. یا: گذر پوست به دباغخانه میافتد.
کی بود؟ کی بود؟ من نبودم
وقتی میگویند
که کسی اشتباه خود را به گردن نگیرد. مترادف: آب خواستن و دست شستن.
…یر را دیدن کدو را ندیدن
بدون مطالعه
و بررسی تمام جوانب امر دست به کاری زدن. نفع کاری را دیدن و ضررش را ندیدن.
…یر مگس چه خفته چه بیدار
این ناچیز
نه سودی میتواند داشته باشد نه زیانی.
No comments:
Post a Comment