ابابیل حیوان بیآزاری است، (اما) از کرم باغچه بپرس
از ظاهر
اشخاص نمیتوان دربارهشان قضاوت صحیح کرد، بسیارند کسانی که ظاهری خوب دارند اما
در باطن بد و ستمگرند.
ابر را بانگ سگ زیان نکند
← آب دریا از دهن
سگ نجس نمیشود.
ابرو خم نکردن
سختی و
ناراحتی را با خوشرویی تحمل کردن. صورت دیگر: خَم [اَخم] به ابرو نیاوردن.
ابولی بِه دَر حسنی به جایش
این رفتن و
دیگری بهجایش آمدن.
اُتوی شلوار کسی خربزه قاچ کردن
بسیار خوشپوش
و آراسته بودن.
اثاث خانه به صاحبخانه
شخصیت هر کس
از روی وسایل زندگیاش و وضعآنها قابل شناخت است.
اجارهنشینی خوشنشینی
آزاد بودن
در تغییر منزل هرگاه که بخواهند.
اجاقروشنکن بودن
نام خانوادة
خود را زنده نگه داشتن.
اجاق کسی را روشن کردن
عقبة کسی را
ادامه دادن.
اجاق کسی را روشن نگه داشتن
فرزند داشتن
(بیشتر منظور پسر داشتن است).
اجاق کسی روشن شدن
بیعقبه
نماندن. دارای فرزند پسر شدن.
اجاق کسی کور بودن
صاحب اولاد
نشدن. عقبه نداشتن. بیفرزند (ذکور) ماندن.
اجاق کور بهتر از بچة بینور
بچه نداشتن
بهتر از بچة ناخلف داشتن است.
اجل دور سر کسی پَرپَر زدن
در معرض خطر
بودن.
اجل سگ که آمد [آمده باشد /
رسید / رسیده باشد] نان چوپان را میخورد
1. کسی که
مرگش فرا رسیده باشد کاری میکند که از عقل بهدور است. 2. به استقبال مرگ رفتن اختیاری نیست. مترادف:
اجل که بیاید در نمیزند.
اجل که آمد [بیاید] درنمیزند
حادثه
ناگهانی رخ میدهد، هیچ اتفاقی قبلاً خبر نمیکند. E اجل سگ که آمد نانِ چوپان
را میخورد.
احترام امامزاده با متولی
است
احترام هرکس
باید از طرف بستگان و نزدیکانش حفظ شود.
احمدک [حسنی] مکتب [کار] نمیرفت
وقتی میرفت جمعه میرفت
کاری را
برخلاف روال معمول انجام دادن. مترادف: حسنی [احمدک] مْلاّ نرفت وقتی که رفت آدینه
رفت.
احمدک [حسنی] خیلی خوشگل
[خوشرو] بود آبله هم درآورد
عیبی بر عیبهای
پیشین افزوده شدن.
ادب از که آموختی؟ از بیادبان
کارهای بد بیادبان
را تکرار نکردن.
ادب مرد به زِ دولتِ اوست
ادب و معرفت
انسان از قدرت و ثروت او باارزشتر است. انسان باادب و بامعرفتٍ بیچیز، محترمتر
از انسان قدرتمند و ثروتمندٍ بیادب و بیمعرفت است.
ارزان [آسان] یافته خوار
باشد
← آب آورده را آب
میبرد.
ارزن ریختن (و یکیش) پایین
نیامدن
1. پاره و
پروصله بودن لباس. 2. کنایه
از صورت پْرآبله است.
اُرُسیدوز [پینهدوز]
پاشنه ندارد
مترادف: کوزهگر
از کوزهشکسته آب میخورد. E پینهدوز کفش خودش نیمتخت
ندارد.
اَرّه دادن
و تیشه گرفتن
گفتوگو کردن
با ستیز. یکی به دو کردن. مشاجره کردن. بگومگو کردن با مرافعه.
اَرّه در …ون گیر کردن
ایجاد شدن
دردسری که هم کنارکشیدن از آن و هم ادامه دادنش زیانآور و آزاردهنده باشد.
مترادف: اَره را چون فرو کنی، چه درکشی چه تو کنی.
اَرِه و
اوره [عَره و عوره] شمسی کوره
(به طعنه و
تحقیر) افراد خانواده و خویشان که مزاحمت و سر وصدا بهپا کنند.
از آب
درآمدن [درآوردن]
نتیجه دادن
چیزی و خوب و بد آن معلوم شدن.
از آب کره
گرفتن
1. از هرچیز با زرنگی استفاده بردن. بسیار زرنگ
بودن. مترادف: از هوا بْل گرفتن. 2. بسیار خسیس بودن.
از آب گِلآلود
ماهی گرفتن
از اوضاع
آشفته به نفع خود بهرهبرداری کردن.
از آب و گِل
درآمدن
به بلوغ رسیدن.
کودکی را پشت سر گذاشتن.
از آتش، خاکستر
عمل آمدن
از انسان لایقی،
فرزند نالایق بهوجود آمدن.
از آتش، دودی
به طمع اندک
سودی زیان بسیار دیدن. مترادف: آش نخورده و دهن سوخته. یا: از گَله، گَردش نصیب کسی
شدن.
از آتش گرم
نشدن ولی از دودش کور شدن
از چیزی سود
نبردن و زیان هم دیدن. E از آتش، دودی.
از [به] آتش
گفتن، زبان نمیسوزد
مترادف: از
[به] حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود.
از آسمان به
زمین باریدن و نه از زمین به آسمان
وقتی غنی از
فقیر تقاضایی کند میگویند.
از آسمان زر
نباریده سرش یا خودش دزد بوده یا
پدرش
از روی
حسادت یا بدبینی به مال و ثروت کسی گویند. آنچه بهدست آورده محصول کار و زحمت نیست.
از آسمان
هرچه بیاید زمین برمیدارد
اختیاری در کار
نیست.
از آسیا
بانگ بودن
1. از مدعی جز های و هوی خالی اثری ندیدن. همه
حرف و ادعا بودن و عمل و نتیجهای نداشتن. مترادف: طبل توخالی بودن. 2. عمل
بزرگ را آوازة بزرگ نیز هست.
از آن آش کلعباس
چشمم دید و دلم خواست
خـواستن چیزی
از روی هوس. متـرادف: زِ دست دیـده و دل هردو فریاد که هرچه دیده بینه دل کنه یاد.
از آنطرف
بام افتادن
در تفریط،
افراط کردن. برای دوری کردن از چیزی به بدتر از آن دست زدن. صورت دیگر: از طرف دیگر
بام افتادن.
از آن گناه که
نفعی رسد به غیر چه باک
اگر نیت پاک
باشد جای اعتراضی به عمل نیست.
از آن نترس که
های و هوی دارد، از آن بترس که سر بهتو دارد
عصبانی مزاجها
فقط سر وصدا دارند و بیخطرند ولی بیصداهایی که مدبر و متفکرند بیشتر خطرناکاند.
مترادف: سگی که پارس میکند نمیگیرد.
از آن نَمَد
برای کسی هم کلاهی هست؟
از این کار یا
معامله چیزی هم به کسی میرسد؟ صورت دیگر: از آن نَمُد برای خود کلاهی بریدن.
از آن بیدها نبودن که از این
بادها لرزیدن
او کسی نیست
که به این سادگی بترسد و میدان را خالی کند.
از آواز
[عَرعَر] خر کسی نرنجد
← آب دریا از دهن
سگ نجس نمیشود.
از اسب
افتادن و از اصل نیفتادن
دچار فقر و
تنگدستی شدن ولی نجابت و انسانیت خود را حفظ کردن.
از اسب فقط یال
و دُمی به جا ماندن
از آنچه
داشتن جز مختصری، چیزی باقی نماندن.
از این امامزاده
معجزه ندیدن
از شخصی خیری
به کسی نرسیدن. انتظار کمک یا استفادهای از شخصی نباید داشتن.
از اینجا
مانده [رانده] و از آنجا رانده [مانده]
چیزی را به
امید پیدا کردن چیز بهتری رها کردن و آن چیز بهتر را هم پیدا نکردن. مترادف: چوب
دوسر نجس [گُه / طلا]
شدن. یا: نه راه پس داشتن نه راه پیش. یا: مثل گدای ارمنی [جهود] نه دنیا داشتن نه
آخرت.
از این جیب
به آن جیب کردن
چیزی را به
بستگان بسیار نزدیک (مثل همسر یا فرزند) خود دادن یا بخشیدن.
از این
حَسَن تا آن حَسَن صد گز رَسَن
تفاوت بسیار
بودن بین دو چیز ظاهراً شبیه. مترادف: خال مهرویان سیاه و دانة فلفل سیاه. یا: میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است. یا: هردو
جانسوزند اما این کجا و آن کجا.
از این در
به آن در زدن
تلاش بسیار
زیاد کردن. صورت دیگر: این در و آن در زدن.
از این دُمبریده هرچه بگویی
برمیآید
در مورد
اشخاص فوقالعاده زرنگ و حیلهگر که حاضر به انجام هرکاری هستند گفته میشود. صورت
دیگر: گفتند خرس تخم میگذارد یا بچه میزاید گفت از این دُم بریده هرچه بگویی برمیآید.
از این ستون
به آن ستون فرج بودن
امید آن
بودن که به مرور ایام و با از سرگذشتن
مرحلهای، کار درست شود. مترادف: یک سیب را که با آسمان بیندازی، هزار چرخ میخورد.
از این شاخ
[شاخه] به آن شاخ [شاخه] پریدن
1. ضمن صحبت دائماً از موضوع اصلی منحرف شدن و
به موضوعات فرعی پرداختن. مترادف: حاشیه رفتن. 2. کاری را ناتمام گذاردن و کار
دیگری را شروع کردن.
از این [یک]
گوش گرفتن و از آن گوش در کردن
شنیدن ولی
عمل نکردن. به گفتهها ترتیب اثر ندادن، بیتوجه بودن به شنیدهها.
از این
ماستِ کلعباس چشمم دید و دلم خواست
← از آن آش کلعباس
چشمم دید و دلم خواست.
از این نمد کسی
را کلاهی هست [نیست] ؟
از معامله یا
کاری، سودی نصیب کسی میشود یا نه؟
از بارکالله
قبای کسی رنگین نمیشود
بارکالله
گفتن برای کسی نان و آب نمیشود. مترادف: از حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود.
از بای بسمالله
تا تای تَمَت
1. از ابتدا تا انتها. 2. دقت و مطالعة کافی
کردن.
از بالا تا پایینِ کسی را
ردیف کردن
ناسزا گفتن
به همة خویشاوندان دور و نزدیک کسی. مترادف: مْرده و زندة کسی را زیر و رو کردن. یا:
اوّل و آخر کسی را جنباندن.
از بَدْقمار
هرچه ستانی شِتَل بُوَد
(شٍتیل یا
شٍتیلی هم گویند که پولی است که قمار باز به دایر کنندة قمار یا صاحبخانه میپردازد.)
از آدم بدحساب بهدست آوردن چیزی مختصر هم غنیمت است. مترادف: یک مو از خرس کندن
غنیمت است. یا: بدهکار اگر لنگه کفش هم طرفت انداخت بردار.
از بس گفتن،
زبان مو درآوردن
زیاد تکرار کردن
مطلبی و نتیجه نگرفتن.
از بوزینه
درودگری نیاید
کسی که صلاحیت
انجام کاری را ندارد نمیتواند آن را انجام دهد.
از [به /
تو(ی) / در] بیآبی مردن بهتر، تا از قورباغه اجازه گرفتن
باید به خود
متکی بود و منت دیگران را نکشید. در هر امری به تحمل و توان خود اتکا داشتن بهتر
از تقاضای لطف کردن از دیگران است. مترادف: نه شیر شتر، نه دیدار عرب. یا: اگر از
درد بیگوشتی بمیرم کلاغ از روی
قبرستان نگیرم. یا: پسماندة گاو را به خر باید داد.
از بیخ
[پَر] گوش کسی گذشتن
خطر از خیلی
نزدیک کسی گذشتن. مترادف: از پسِ کلاه کسی گذشتن.
از بیرون
نقش و نگار، از درون نالةزار
با تظاهر و
ظاهرسازی وضع ناگوار خود را روبهراه نشان دادن. مترادف: دودِ بیرون، آهِ درون.
از بیعرضگی
سگ، شغال تو کاهدان بچه میگذارد
از بیلیاقتی
و بیعرضگی کسی نتیجة بدی حاصل شدن. با ضعف خود زمینة سوءاستفاده را برای دیگران
فراهم کردن.
از بیکاری
مگس پراندن
فوقالعاده
بیکار بودن. بیرونق بودن کسب و کار. مترادف: از بیکاری سُگ زدن.
از بیکفنی
زنده بودن
در نهایت بیچیزی
و سختی بهسر بردن. آه در بساط نداشتن. بیچاره و درمانده بودن. مترادف: آه (در
بساط) نداشتن که با ناله سوداکردن. یا: آه در بساط نداشتن.
از بیل خسته
شدن و کلنگ برداشتن
خسته شدن از
کاری و کار دیگری را شروع کردن.
از [با] پا
پس زدن و با دست پیش کشیدن
خودداری کردن
از کاری و میل باطنی خود را بروز نداد. هم قهر وناز کردن و هم دست نکشیدن.
از پُر دویدن
کفش [پوزار] پاره میشود
فایده
نداشتنِ دوندگی بیجا.
از پس هر گریه،
آخر خندهای ست
زندگی بر یک
منوال پیش نمیرود. مترادف: تا پریشان نشود کار به سامان نرسد. یا: هر سرازیری
سربالایی دارد. یا: پایان شب سیه سپید است. یا: در دنیا را نبستهاند. یا: در دنیا
همیشه بر یک پاشنه نمیگردد.
از پشت بوته
درنیامدن
بیکس و کار
نبودن. صورت دیگر: از زیر بوته درنیامدن [عمل نیامدن].
از پشت کوه
آمدن
حتّی از
مسائل ساده و روشن و عادی اطلاع نداشتن و سردرنیاوردن. مترادف: پُپه بودن. یا:
هالو هفتشنبه.
از پیه بذار
رو دمبه که دمبه خوب میجنبه
مترادف: از
ندار گرفتن و به دارا دادن.
از تاجری کسی،
جِرش ماندن
دوران کسی
سپری شدن. مترادف: زغارتگریها گَرش مانده باقی زِ اسباب حجرهاش دَرَش مانده باقی.
از تخم
خارخاسک سُنبُل سبز نمیشود
از بد، ثمرة
خوب بهدست نمیآید. مترادف: گندم از گندم بروید جو زِ جو.
از ترس …ون خود قایم شدن
برای فرار
از مجازات احتیاط کردن. از سر ضعف و بْزدلی میدان را خالی کردن.
از ترس گدایی
همة عمر کسی به گدایی بودن
بسیار خسیس
بودن. به دلیل خسـّت و ترس از فقیر شدن، علیرغم داشتن مال فراوان، مثل فقرا زندگی
کردن.
از ترس مثل
بید لرزیدن
خیلی ترسیدن.
صورت دیگر: از ترس مثل بدهکار لرزیدن.
از تنگی چشم
فیل معلوم شد آنانکه غنیترند
محتاجترند
← آنانکه غنیترند
محتاجترند.
از تو به یک اشاره از من به
سر دویدن
تعارف و
اظهار بندگی و اطاعت کردن. نشان دادن آمادگی جهت خدمت، به صداقت یا به چاپلوسی و
دروغ.
از تو حرکت
از خدا برکت
برای بهدست
آوردن روزی باید تلاش کرد. تا کسی تلاش نکند به چیزی دست نمییابد. مترادف: هرکه
خواب است روزیاش در آب است. یا: خرِ خوابیده جو نمیخورد. یا: اسب به دویدن کاه و
جو خود را زیاد میکند. یا: هرکه به امید همسایه بخوابد شب گرسنه میخوابد. یا:
خدا روزیرسان است اما اِهنّی هم میخواهد.
از جلوِ کسی
درآمدن
تلافی کردن.
خدمتی در حد قدرشناسی کسی کردن. جبران کار خوب یا بد کسی را کردن. بهجا و بهموقع
جواب کسی را دادن.
از چاله
درآمدن و به چاه افتادن
از گرفتاری کوچکی
نجات پیدا کردن و دچار گرفتاری بزرگتری شدن. مترادف: هرچه از دزد ماند رمال برد. یا:
از چنگ دزد درآمدن و به چنگ رمال افتادن.
از چوب،
تنور درنمیآید از کرد وَلی
انتظار نابهجا
داشتن. مترادف: خانة خرس و انگور آونگ [آونگٍ انگور]؟ یا: خانة خرس و بادیة مس.
از حق تا
ناحق چهار انگشت فاصله است
فاصلة بین
حق و ناحق بسیار کم است. به دیده باید اعتماد کرد نه به شنیده. (اشاره به فاصلة
چهار انگشتی بین چشم و گوش)
از [به]
حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
تنها با
گفتن، کار انجام نمیشود. مترادف: به عمل کار برآید به سخندانی نیست.
از خرس مویی
(غنیمت است)
از آدم بخیل
بهدست آوردن چیزی مختصر هم غنیمت است.
از خر شیطان
پیاده شدن [پایین آمدن]
دست از لجبازی
برداشتن. رام و آرام و تسلیم شدن و از مخالفت دست برداشتن.
از خر میپرسی
امروز چند شنبه است؟
این ابله از
موضوعِ موردِ پرسش اطلاعی ندارد. برای سرزنش کسی میگویند که از شخص نادانی توقع
حل مشکلی داشته باشد. صورت دیگر: از خر میپرسی چهارشنبه(سوری) کی است؟
از دام چو
آزاد شد، اندر قفس افتاد
← از چاله درآمدن
و به چاه افتادن.
از دبّه کسی
بدی [زیان] ندیده
کسی تا بهحال
از دبه کردن در معامله زیان نکرده.
از دبّة کسی
روغن نیامدن
چیزی از کسی
بهدست نیامدن. چیزی از کسی نماسیدن.
از دردِ [روی]
لاعلاجی به خر [گربه] آغاباجی [خانباجی] گفتن
مترادف: از
درد ناعلاجی آدم باید …ونِ خره را هم ماچ کند.
از درد
ناعلاجی [از ناچاری / از زورِ پَسی / برای مصلحت روزگار] آدم باید …ون خره را هم ماچ کند
از روی
ناچاری و گرفتاری برای رفع کردن مشکلی چاپلوسی کردن و تن به ذلت دادن. مترادف: دستی
را که نمیتوانی بِبْری، ببوس. یا: دستت که به مولِ نَنَهت نمیرسه، بهش بگو آقداداش.
یا: سنگی را که نتوان برداشت باید بوسید و گذاشت.
از [با] دست
پس زدن و از [با] پا پیش کشیدن
← از پا پس زدن و
با دست پیش کشیدن.
از [به] دعای
[حرفِ] گربهسیاهه [گربه کوره] باران نمیآید [نمیبارد]
این دعا را
استجابتی نخواهد بود. گفتة هر کسی نمیتواند ملاک عمل باشد.
از دل برود
هرآنکه از دیده برفت
محبت در چشم
است و دوری موجب فراموشی میشود.
از دماغ فیل
[شیر] افتادن
بسیار متکبر
و مغرور بودن.
از دور دل بردن و از نزدیک
زهره را
از دور منظری
زیبا و از نزدیک منظری مهیب داشتن.E آواز
دُهْل شنیدن از دور خوش است. صورت دیگر: از دور میبرد دل و از نزدیک زهره را.
از دولتِ (سرِ) [زیر سایة /
صدقة سرِ] گندم، (هزار) تلخه هم آب میخورد
پناه نیکان
منبع خیر و برکت است. صورت دیگر: تلخه (هم) زیر سایة گندم آب میخورد.
از دهن سگ دریا نجس نمیشود
← آب دریا از دهن
سگ نجس نمیشود.
از دیگ چوبی کسی حلوا
نخورده
←آتش از خیار نجهیدن.
از دیگ خالی کاسه پُر نمیشود
کسب فیض فقط
از منبعی فیاض میسر است.
از دیوار شکسته و سگِ درنده
[شتر مَست] و زن سلیطه باید ترسید
از محیط بد
و آدم بددهن و معاشر زیانآور دوری باید کرد.
از ذوق [هول] حلیم افتادن
توی دیگ
1. بینهایت
حریص و شتابزده بودن. فدای طمعکاری شدن. 2. از فرط شادی متوجه خطرات یا مشکلات نشدن.
از ریش برداشتن و به سبیل
چسباندن
1. از چیزی
کم کردن و به چیزی افزودن. خراب کردن چیزی برای آبادی جای دیگر. مترادف: بْنِ دیوار
را کندن و با آن بام را اندودن. 2.
در معامله و محاسبه خلط کردن.
از زمین به آسمان باریدن
1. توقّع
داشتنِ غنی از فقیر.2. برعکس
شدن کارها.
از زمین به آسمان نباریدن
وظایف هرکس
و ترتیب کارها را نباید بههم زد.
از زورِ پَسی [از ناچاری /
از درد ناعلاجی / برای مصلحت روزگار] آدم باید درِ …ونِ خره را هم ماچ کند.
← از درد ناعلاجی
آدم باید …ونِ خره را هم ماچ کند.
از زیاد دویدن کفش [پوزار]
پاره میشود
← از پْر دویدن کفش
پاره میشود.
از زیر بته درآمدن
بیکس و کار
بودن. بیریشه بودن.
از سال قحطی درآمدن
زیاد حرص
زدن. با شتاب و عجله پْرخوری کردن.
از سایة خود ترسیدن
به همه شک
داشتن و بدبین بودن. دائم در حال احتیاط بهسر بردن. بددل بودن.
از سبیل به ریش پیوند کردن
← از ریش برداشتن
و به سبیل چسباندن.
از سستی آدمیزاد است که
گرگِ آدمخوار پیدا میشود
آنچه سبب
تَجُری ستمگران و ظالمان میشود سهلگیری و ظلمپذیری مظلومان است.
از سفیدی گچ [ماست] تا سیاهی
زغال
همهچیز.
هرچیز. مترادف: از سیر تا پیاز.
از سوراخ سوزن رد شدن [در
رفتن] و از دروازة شهر رد نشدن
گاهی سختگیری
کردن در امری و گاهی در همان امر سهلانگار بودن. افراط و تفریط داشتن.
از سوزنگر آهن نباید خرید
با مردم لئیم
و تنگنظر و کسانی که مو را از ماست میکشند نباید معامله کرد. (سوزنگر هر ذره
آهن را قابل استفاده میداند و لاجرم در کار فروش آهن سخت اندکبینی نشان میدهد.)
از سیاهی بالاتر رنگی نبودن
دلبه دریا
زدن و بدترین حالت ممکن را قبول کردن. هر خطری را به جان پذیرفتن و نهراسیدن.
از سیر تا پیاز
همهچیز.
تمام موارد. سرتاسر و جملگی.
از شاخی به شاخی پریدن
← از این شاخ به
آن شاخ پریدن.
از شلوغی سگ صاحبش را
نشناختن
بسیار شلوغ
بودن. مترادف: جای سوزن انداختن نبودن. یا: بازار شام بودن. یا: خر [شتر] با بارش
گم شدن.
از شما عباسی از ما رقاصی
مترادف: از کسی
عباسی از دیگری رقاصی.
از شیر حمله خوش بُوَد و از
غزال رَم
از هرکس شیوة
عمل طبیعی او پسندیده است. به اقتضای خود عمل کردن.
از شیر دهانش سوخته به دوغ
فوت میکند
← آدم مارگزیده
از ریسمان سیاه و سفید میترسد.
از شیرِ مرغ تا جان آدمیزاد
همهچیز.
هرچیز که بتوان فکرش را کرد. هر چیز نایاب. مترادف: از سفیدی گچ تا سیاهی زغال.
از صنّار آش طاقهشالِ ترمه
درنمیآید
مترادف:
هرچه پول بدهی آش میخوری.
از طلا گشتن پشیمان گشتهایم مرحمت فرموده ما را مس کنید
پشیمان شدن
از ایجاد تغییری به منظور بهتر شدن وضع که باعث بدتر شدن آن شده است.
از عرعر [آواز] خر کسی
نرنجد
← آب دریا از دهن
سگ نجس نمیشود. مترادف:سگ لاید و کاوران گذرد.
از غورگی مَویز شدن
زیاد عجله
داشتن. خواستن رسیدن به مراتب بالا بدون طی کردن مراحل آن. مترادف: هنوز غوره نشده
مُویز شدن. یا: سر از تخم درنیاورده قدقد کردن. یا: ره صدساله را یکشبه رفتن.
از کاهی کوهی ساختن
چیز کوچک و کماهمیتی
را بسیار بزرگ و مهم جلوه دادن. مترادف: یککلاغ چهلکلاغ کردن.
از کرامات شیخ
ما این است، شیره را خورد و گفت شیرین است
بیان واضحات
کردن. کشف مکشوف کردن. مترادف: از کرامات شیخ ما چه عجب پنجه را بازکرد و گفت وجب.
از کسی عباسی
از دیگری رقاصی
پول از کسی
و کار یا اطاعت از کس دیگر بودن. در عوضِ پول هرکاری کردن. صورت دیگر: از تو عباسی
از ما رقاصی.
از کسی گفتن و از کسی نشنیدن
نصیحتپذیر
نبودن. E از این گوش گرفتن و از آن
گوش در کردن.
از کفر ابلیس مشهورتر بودن
رسوای خاص و
عام بودن. در بدنامی همهجا مشهور بودن.
از کلّة سحر تا بوق سگ
از اوّل صبح
تا آخرِ شب. تمام وقت خود را با تمام نیرو کار کردن.
از کوزه همان برون تراود که
در اوست
← آنچه در دل
است به زبان میآید.
از …ون درآوردن و به دهن گذاشتن (مبادا گُشنه شدن)
بسیار خسیس
و لئیم بودن. مترادف: نمیریند که گرسنه نشود.
از …ون ملاّ پاکتر بودن
کاملاً خالی
بودن. پاک پاک بودن. صورت دیگر: مثل …ون ملاّ
[مؤمن] پاک بودن.
از کیسة خلیفه بخشیدن
از مال دیگران
بخشش کردن. به حساب دیگری خرج کردن.
از گدا چه صَنّار [یک نان]
بگیری، چه صنار [یک نان] بِهِش بدهی
شخص بیچیز
نه بدان گرفتن توانگر خواهد شد نه بدان دادن بیچیزتر.
از گرسنه گرفتن و به سیر
دادن
1. ثروتمندان
حریصترند. 2. کارِ برعکس کردن. مترادف: از نخورده بگیر بده
به خورده. یا: از ندار بگیر بده به دارا.
از گُل نازکتر به کسی
نگفتن
با نهایت
ادب و نزاکت با کسی حرف زدن. از روی مهربانی و ادب با کسی صحبت کردن. به بیانی شیرین
گفتوگو کردن.
از ماست که برماست
آنچه متوجه
ما میشود از خود ماست. هرکس گرفتار نیک و بد خویش است. مترادف: کرم [کرمِ درخت]
از خود درخت است. یا: من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد.
از مردی تا نامردی یک قدم
است
با یک عمل
بدٍ کوچک جوانمرد ناجوانمرد میشود.
از [به] مرگ گرفتن تا به
تَب راضی شدن
بالاتر از
آنچه را مورد نظر است خواستن تا آنچه را مورد نظر است بهدست آوردن.
از ناچاری [از زورِ پَسی /
از درد ناعلاجی / برای مصلحت روزگار] آدم باید درِ …ونِ خره را هم ماچ کند.
← از درد ناعلاجی
آدم باید …ونِ خره را هم ماچ کند.
از نوکیسه قرض نکن، اگر
[وقتی] کردی خرج نکن
نوکیسهها
در مطالبات خود سختگیرند و رعایت شأن و شخصیت کسی را نمیکنند.
از هر انگشت کسی صد [هزار]
هنر ریختن
بسیار
هنرمند بودن. از هر کاری اطلاع و سررشته داشتن. مترادف: همهفنحریف بودن.
از هرجا سنگ آید به پای منِ
لَنگ آید
همیشه بدبختیها
و مشکلات برای کسی پیش میآید که گرفتارتر است. ماده به عضو ضعیف میریزد. مترادف:
سنگ به در بسته میخورد. یا: سنگ آید به پای لَنگ آید. یا: هرچه سنگ است برای پای
لَنگ است. یا: هرچه گَند و مُنده
مال من دردمنده. یا: هرچه گیوة تنگ است برای آدم لنگ است.
از هرچه بدت بیاید سرت میآید
مترادف: مار
از پونه بدش میآید درِ لانهاش سبز میشود.
از هرچه بگذری [میرود] سخن
دوست خوشتر است
حرف مستمع
به گوینده بر قطع کلام و آوردن سخن مورد پسند.
از هر دست (که) بدهی از
همان دست پسمیگیری
مترادف: از
مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم
بروید جو زِ جو. یا: چُه مکن بُهرِ کسی
اوّل خودت دوّم کسی. یا: هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی.E جواب
«های» «هوی» است.
از هر طرف که باد بیاید
بادش دادن
عقیدة ثابتی
نداشتن. تابع جریان روز بودن. برای پیشرفت کار و سودجویی خود به هرطرفی متمایل
شدن. مترادف: نان به نرخِ روز خوردن. یا: هر طور بزنند او میرقصد. صورت دیگر:
بوجار لنجان است از هر طرف که باد بیاد بادش میدهد. یا: بوجار لنجان بودن. یا:
ابنالوقت بودن. یا عضو حزب باد بودن.
از هفتخوان رستم گذشتن
انجام دادن کاری
که مستلزم طی کردن مراحل گوناگون و جلب رضایت افراد مختلف باشد. مسیر بسیار دشواری
را به زحمت طی کردن.
از هوا بُل گرفتن
چیزی را
بدون زحمت بهدست آوردن.E از آب کره گرفتن.
از هول حلیم توی دیگ افتادن
← از ذوق حلیم
افتادن توی دیگ.
از یک آخور جو خوردن
منافع مشترک
داشتن. جمعالمال بودن. مترادف: از یک چشمه آب خوردن.
از یک چشمه آب خوردن
1. اسباب و
علل مشترک داشتن. از مبداء مشترک ناشی شدن. 2. در صلح و صفا بودن. جمعالمال بودن. مترادف: از یک آخور
جو خوردن.
از یک دست صدا نمیآید
توفیق در کارها
نیازمند همپشتی و اتحاد است. یکتنه کار از پیش نمیرود. صورت دیگر: یک دست صدا
ندارد.
از [با] یک گُل بهار نمیشود
تأثیر
نداشتن یک عمل یا یک عامل کوچک در تغییر وضع موجود. مترادف: از یک دست صدا نمیآید.
از یک گوش شنیدن و از گوش دیگر
در کردن
← از این گوش شنیدن
و از آن گوش در کردن.
اسب اسکندر هم گاهی سکندری
میرود
← آدم جایزالخطا
است.
اسب پیشکشی را دندان نمیشمارند
بد و خوب و کم
و زیاد هدیه را نباید بیان کرد.
اسب ترکمن بودن: هم از
توبره خوردن هم از آخور
از هردوجانب
معامله استفاده کردن. از دو محل سود بردن. مترادف: دوسُره بار کردن.
اسب را گم کردن و دنبال
نعلش گشتن
اصل مطلب را
گذاشتن و دنبال نشانههای آن رفتن.
اسب نجیب را یک تازیانه بس
است
آدم فهمیده
را یک تذکر یا یک نشانه کافی است. مترادف: درخانه اگر کس است یک حرف بس است.
اسب و اَستر به هم لگد
نزنند
خویشاوندان
و نزدیکان نباید به هم بدی کنند.
اسب و خر را یکجا بندند،
(اگر) همخو نشوند همبو میشوند
← آلو از آلو رنگ
میگیرد همسایه از همسایه پند.
استاد عَلَم کردن
از سر وته
پارچه مقداری بریدن و به نفع خود کنار گذاشتن. استاد (خیاط) را از سوءاستفاده
برحذرداشتن.
استخوان لای زخم
مشکلی که به
طور کامل حل نشده و پس از مدتی مجدداً موجب آزار،
اختلاف یا درگیری میشود.
استخوان لای زخم گذاشتن
مانع از
گردش کار کسی شدن. کاری را عملاً معطل کردن. در امور کسی کارشکنی کردن. مترادف:
چوب لای چرخ کسی گذاشتن. یا: چرخ کسی را چُنبُر کردن.
استخوان مُرده توی سفرة کسی
انداختن
کسی را دچار
رخوت مرگ کردن. کسی را جادو کردن.
اسفناج از [روی] کلّة کسی
سبز شدن
بسیار تعجب کردن.
مترادف: شاخ درآوردن.
اُشتر رید و عرب خرما
پنداشت
← آدم …ونبرهنه کرباس دولا پهنا خواب میبیند.
اشک کباب باعث طغیان آتش
است
اظهار عجز پیش
ستمگر ستم او را بیشتر میکند.
اشک کسی دَمِ مَشکش بودن
به آسانی به
گریه افتادن. همیشه برای گریه آماده بودن.
اصل آش چغندر است
هرچیزی اساس
و محوری دارد.
اصل بد نیکو نگردد زانکه
بنیادش بد است
مترادف:
عاقبت گرگزاده گرگ شود گرچه با آدمی
بزرگ شود. یا: چاهی که از خودش آب ندارد
از آب ریختن [آب هم توش بریزی] آبدار نمیشود.
اِفادهها طَبقطَبق سگها
به دورش وقّ و وقّ
بسیار متکبر
بودن. از خود راضی بون.E شکم خالی و گوز فندقی.
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
با فروتنی و
وقار امکان بزرگی و کمال میسر میشود.E آدم از کوچکی
بزرگ میشود.
اگر آب دست کسی است بگذارد
زمین
← آب دست کسی
بودن زمین گذاشتن.
اگر آب قوّت داشت قورباغه
نهنگ میشد
← آبه اگر قوت
داشت، قورباغهاش نهنگ میشد.
اگر آب نباشد شناگر ماهری
[قابلی] است
وقتی که وسیلة
آزمایش مهیا نیست زیاد ادعا کردن.
اگر آب نمیآوَرَد کوزه هم
نمیشکند
اگر سودی نمیرساند
زیانی هم به بارنمیآورد. مترادف: مرابه خیر تو امیدی نیست شَر مُرسان.
اگر از بیگوشتی بمیرم کلاغ از روی قبرستان نگیرم
← از بیآبی مردن
بهتر تا از قورباغه اجازه گرفتن.
اگر از هر بادی چون بیدی
بلرزی اگر کوهی شوی کاهی نَیرزی
شخص ترسو و کمجرئت
حتّی اگر به رتبه و مقامی هم برسد منشاء هیچ اثر و خیری نمیشود.
اگر بابا بیلزنی باغچة [در
…ونِ] خودت را بیل بزن
اگر کاری از
تو ساخته است اوّل کار خودت را انجام بده. مترادف: اگر لالایی بلدی چرا خوابت نمیبرد.
یا: اگر دانی که نان دادن ثواب است
خودت میخور که بغدادت خراب است.
اگر بارِ گران بودیم رفتیم اگر نامهربان بودیم رفتیم
نوعی وداع کردن.
اغلب از سرِ طلب بخشایش به زبان میآورند.
اگر به [لب] دریا برود دریا
خشک میشود
بسیار
بدشانس و بیاقبال بودن. مترادف: اگر ما برویم پشکلچینی خره به آب پشکل میاندازد.
یا: آدمی را که بخت برگردد، شب اوّل عروسْ نرگردد، اسبش اندر طویله خر گردد. یا:
بدطالع اگر مسجد آدینه بسازد یا
طاق فرو ریزد یا قبله کج آید.
اگر به ریش است بز هم ریش
دارد
شباهت ظاهری
دلیل بر شباهت ذاتی و معنوی نمیشود. مترادف: هرکی سبیل داره باباته؟
اگر به شهر یک چشمیها وارد
شدی یک چشمت را همبگذار
مطابق جمع
بودن. همخویی و همسانی و همزبانی با همنشین داشتن. مترادف: خواهی نشوی رسوا همرنگ
جماعت شو.
اگر بینی که نابینا و چاه
است اگر خاموش بنشینی گناه است
انسان باید
برای جلوگیری از مشکلات و کمک به خیر و صلاح دیگران هر کاری که از دستتش برمیآید
بکند. سکوت دربرابر نیازمندیهای دیگران جایز نیست.
اگر پشت گوشش را دید فلان چیز
را هم میبیند
محال و
ناشدنی بودن چیزی.
اگر دردم یکی بودی چه بودی اگر غم اندکی بودی چه بودی
گرفتاری و
غم بسیار داشتن.
اگر دنیا را آب ببرد کسی را
خواب میبرد
بسیار بیفکر
و لاابالی و تنبل بودن.
اگر دیر آمدم شیر آمدم
هرچند دیر
رسیدن اما با دست پر رسیدن.
اگر را کاشتند درنیامد [سبز
نشد]
به «اگر» و
«ای کاش» کاری از پیش نمیرود. مترادف: اگر خالهجانم ریش [خایه] داشت آقاداییم میشد.
یا: «اگر» را با «مگر» تزویج کردند از
ایشان بچهای شد «کاشکی» نام.
اگر سرش برود حرفش نمیرود
بسیار به
قول و قرار خود وفادار بودن.
اگر سنگ از آسمان ببارد کارش
را میکند
هیچچیز
مانع کار او نمیشود.
اگر شانس داشت که شوهرش فاطی
نمیشد
← اگر به دریا
برود دریا خشک میشود.
اگر شتر دیدی ندیدی
آنچه دیدی یا
شنیدی فراموش کن و دربارة آن سخن نگو.
اگر صدا از دیوار درآمد از کسی
هم درآمد
ساکت و
خاموش باقی ماندن. مطلقاً ساکت و آرام بودن و واکنشی انجام ندادن. ابداً اظهارنظر
نکردن.
اگر صدتا چاقو بسازد یکیش
دسته ندارد
1. چاخان
بودن. بسیار دروغگو بودن. 2. یک کار
را درست نتوانستن انجام دادن. قول وقرار شخصی قابل اعتماد نبودن.
اگر علی ساربان است میداند
شتر را کجا بخواباند
آدم باتجربه
و کارآزموده صلاح کار خود را بهتر میداند.
اگر کاردش میزدی خونش درنمیآمد
بسیار خشمگین
شدن. از شدت خشم متوجه چیزی نشدن.
اگر کاه از تو نیست کاهدان که
از توست
اگر خوردنی
مفت هم هست آنقدر نخور که به سلامتی خودت آسیب برسانی.
اگر کلاهش هم آنجا بیفتد
عقبش نمیرود
به دلیل آسیب
یا زیانی که شخص قبلاً از جایی دیده حتّی اگر نفع و ضرورتی هم برایش وجود داشته باشد آنجا نمیرود.
اگر گوشتِ هم را بخورند
استخوانِ هم را دور [پیش غریبهها] نمیاندازند
اگر کسانی بین
خودشان اختلاف یا دعوایی داشته باشند در مقابل غریبهها هرگز پشت همدیگر را خالی
نمیکنند.
اگر لالایی بلدی چرا (خودت)
خوابت نمیبرد
← اگر بابا بیلزنی
باغچة خودت را بیل بزن.
اگر لُر به بازار نرود
بازار میگندد
اگر آدم
ناوارد و ساده مورد سودجویی چند فروشنده واقع نشود اجناس بْنجْل و بیمصرف فروش
نخواهد رفت.E لُر
نرود بازار بازار میگندد.
اگر ما برویم پشکلچینی،
خره به آب پشکل میاندازد
← اگر به دریا
برود دریا خشک میشود.
اگر مردی برو دسته هاون را
بشکن
اگر زورمندی
با قویتر از خودت دربیفت نه با کسی که از تو ناتوانتر است.
اگر نخوردهایم نان گندم دیدهایم
دست مردم
بهقدر کافی
فهم و شعور داشتن. آشنایی کمی با چیزی داشتن.
اگر هر شب شبِ قدری بودی پس شبِ قدر بیقدر بودی
در دسترس
بودن و زیادی هر چیزی باعث بیارزشی آن میگردد.
اگر هوس است یکدفعه [همین هم] بس است
یک بار تجربه
در امری کافی است.
اگر یار شاطر نیستی بار
خاطر نباش
اگر در
گرفتاری فریادرس و غمخوار نیستی سبب رنج هم نشو.E آدم
از چیزی که چاق نمیشود چرا لاغر شود؟
اگر یک مو از سر کسی کم شود
فلان کار را کردن
(نوعی تهدید)
اگر کوچکترین آسیبی به کسی برسد چنین و چنان کردن یا شدن.
الخَیرُ فى ماوَقَع
خیر در آن
است که واقع میشود. مترادف: هرچه پیش آید خوش آید.
العوام کالآنعام
عوام مانند
حیوانات هستند.
اللهُ اَعلَم
خدا داناترین
است. خدا میداند.
المُفْلِسُ فى امانِ الله
بدهکار در
امان خداست. کسی که چیزی ندارد از تعرض طلبکار مصون است.
النظافه من الایمان
پاکیزگی
نشانة ایمان است.
الوعده وفا
به عهد خود
وفا کن.
امامزاده است و همین یک
قندیل
1. در نهایت
سادگی و بیپیرایگی و بدون زینت و آراستگی ظاهر بودن.2. کنایه از اینکه شخص از چیزی یکی بیشتر ندارد و همان هم
ابزار دستش است. مترادف: رستم است و یک دست اسلحه. یا: لوطی است و همین یک دست
لباس.
امروز اینجا فردا بازار قیامت
روز قیامت
باید حساب پس داد.
امروز نقد فردا نسیه
کالا به نسیه
فروخته نمیشود.
اَن به تن مالیدن و توی
آفتاب نشستن
کوس رسوایی
خود را زدن. رسوایی خود را به نمایش گذاشتن و به آن تفاخر کردن.
اَنتر [میمون] هرچه زشتتر
بازیش بیشتر
اشخاص بیمایه
و فرومایه معمولاً ناز و خودپسندی و کبر و غروشان نیز از دیگران بیشتر است.
مترادف: بْز گَر از سرچشمه آب میخورد.
اندک اندک جمع گردد وانگهی
دریا شود
هر اندوختة
مادی یا معنوی کمکم و به مرور زمان فراهم میآید.
اِنشاءالله گربه است
خود را به
خطا راضی کردن. احتمال وقوع خطری را جدی نگرفتن.
اَنکر [نَکیر] و مُنکر از کسی
پرسیدن
کسی را سوالپیچ
کردن. مترادف: اصول دین پرسیدن.
اَنکر و مُنکر کسی بودن
نیک بد
اعمال کسی را سنجیدن و داوری دربارة سعادت و شقاوت او را بر عهدة خود دانستن. در
احوال کسی مداخله و فضولی کردن.
انگشت در [تو] سوراخ زنبور کردن
1. موجب
فتنه شدن. مترادف: آب به لانة مورچه ریختن. 2. برای خود تولید زحمت کردن. کار غلط و خطرناک کردن.
مترادف: سوزن به فلانجای [تخمِ] خود زدن و جیغ کشیدن.
انگور خوب نصیب شغال میشود
چیزهای خوب
و پسندیده بهدست افراد ناباب و ناسزاوار افتادن. مترادف: سیب سرخ برای دست چلاق
خوب است.
اوّل برادری خود را ثابت کردن
و بعد ادعای ارث (و میراث) کردن
اوّل باید
حق خود را ثابت کرد و بعد آن را مطالبه کرد.
اوّل چاله [چاه] را کندن و
بعد منار را دزدیدن
برای هر کار
نخست میباید زمینة لازم را فراهم آورد. اقدام به کارها جز با فراهم کردن مقدمات
لازم عاقلانه نیست. مترادف: اوّل آخور را ببند بعد گاو را بدزد.
اوّلْ رفیق آخرْ طریق
بی رفیقِ
راه، طریقِ سفر نباید گرفت. بدون رفیق و همراه نباید به سفر رفت یا کاری را شروع کرد.
اوّل عمق آب را پرسیدن، بعد
تویش شنا کردن
پیش از
اقدام به هر کاری جوانب آن به درستی سنجیدن. مترادف: صدبار گز [ذرع] کردن یکبار
پاره کردن. یا: اوّل چاله را کندن بعد منار را دزدیدن.
اوّل کدخدا را دیدن و بعد
دِه را چاپیدن
برای پیشبرد
کار خود صاحب قدرتان را تطمیع کردن.
اوّلِ ماخلَقالله کسی عیب
داشتن
کم عقل
بودن. مترادف: یک تختة [دندة] کسی کم بودن.
اوّل یک سوزن به خودت بزن
[فرو کن] بعد یک جوالدوز به دیگران
← آدم باید یک
سوزن به خودش بزند یک جوالدوز به دیگران.
ای کشته که را کشتی تا کشته
شدی زار
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت
انسان سزای
عمل خویش را خواهد دید و هیچ جرم و جنایتی بیمکافات نخواهد ماند. مترادف: از هر
دست بدی از همان دست (پس) میگیری. یا: دست بالای دست بسیار است.
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی
باقیماندة
عمر را دریافتن و از غفلت دست کشیدن. هیچوقت برای جبران مافات دیر نیست. مترادف:
ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است.
این تو بمیری از آن تو بمیریها
نبودن
1. مانند
گذشته نبودن. اوضاع تغییر کردن. 2.
دیگر از خطای کسی گذشت نکردن. 3. تهدید
بسیار جدی بودن و از مخمصهای به آسانی نتوان نجات پیدا کردن.
این چاه و این ریسمان
اگر مرد کار
هستی وسیلة کار آماده است پس کار را انجام بده. مترادف: این گوی و این میدان.
این حرفها [چیزها] برای
فاطی تنبان نمیشود
این چیزها
درد کسی را درمان نمیکند.
این خط و این نشان
عبارتی دال
برهشدار به مخاطب دربارة اتفاق ناگواری که در آینده خواهد افتاد. مترادف: ما مرده
و شما زنده، دستتان سپرده.
این در به این پاشنه نمیماند
اوضاع زمانه
بر یک حال نمیماند. اینطور نخواهد ماند. صورت دیگر: در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد.
مترادف: این نیز بگذرد.
این دستش [پایش] به آن دستش
[پایش] میگوید گُه نخور [زِکی]
بسیار بیعرضه
و بیدست و پا بودن.
این دغل دوستان که میبینی مگسانند گرد شیرینی
مترادف: تا
پول داری رفیقتم قربون بند کیفتم.
این را که زاییدهای بزرگ کن
اگر میتوانی
همین کاری را که در دست داری انجام بده و ببین از عهدهاش برمیآیی یا نه، بعد
سراغ کار دیگر برو.
این رشته سرِ دراز دارد
واقعهای در
جایی تمام نشدن و نتایج وخیمی خواهد داشتن. دنبالهدار بودن چیزی و به این آسانیها
تمام نشدن. تازه اوّل کار بودن. مترادف: سرِ بزرگش زیر لحاف بودن.
این رَه که تو میروی به ترکستان
است
راه و روش کسی
غلط بودن و عاقبت نداشتن. بیت: ترسم نرسی به کعبه اِی اَعرابی این [کاین] ره که تو میروی به ترکستان
است.
این شتری است که در خانة
همه میخوابد
اتفاقاتی
مانند مرگ و بیماری برای همه پیش خواهد آمد.
این عجوزه عروسِ هزار
داماد است
دنیـا بیت:ـیوفـا
است. صـورت دیگـر: مُجو درستی عهد از جهانِ سستنهاد که این عجوزه عروسِ هزار داماد است.
این فتیله [پنبه] را از گوش
خود درآوردن
خیالی را از
سر دور کردن. اندیشهای را از ذهنِ خود بیرون کردن.
این قافلة عمر عجب میگذرد دریاب دَمی که با طرب میگذرد
گذر زمان بسیار
سریع است و باید از لحظات استفاده کرد. دَم را باید غنیمت شمرد.
این قبا برای قامت کسی بریده
شده
کاری متناسب
با توانایی کسی بودن. این کار تنها از عهدة شخص خاصی برمیآید.
اینقدر چریدی (پس) دنبهات
کو؟
با آنهمه
زحمتی که ادعا داری کشیدهای محصولی بهدست نیاوردهای. E آنقدر چریدی کو دنبهات؟
این کار دل است نه خشت و
گِل
مطلبی نیست که
هرکس از آن سردربیاورد. مترادف: مذهب عاشق زِ مذهبها جداست.
این کلاه برای سر کسی گشاد
است
کاری درخور
توانایی و لیاقت کسی نبودن.
این کور به آن کور میگوید
توی چشمت دیدم
← آبکش به آفتابه
میگوید دوسوراخه.
این گوی و این میدان
زمینه برای
اقدام و هنرنمایی آماده است. Eاین چاه و این ریسمان.
این گُه به آن گاله ارزانی
← آب حمام مفت
فاضلآب.
این مُرده به آن شیون نمیاَرزد
این شخص
درخورِ تکریمی که از او میشود نیست. بیش از اندازه در حقِ کسی شأن و منزلت قایل
شدن یا تشریفات بهجاآوردن.
این نیز بگذرد
جای نگرانی
و غصة زیاد نیست؛ زیرا که زندگی جزیان دارد.E این در به این پاشنه نمیماند.
این هم اندر عاشقی بالای غمهای
دگر
← آب که از سر
گذشت چه یک وجب چه صد وجب.
No comments:
Post a Comment