راحتی را هنوز دنیا نزاییده
زندگی دنیا
همیشه با زحمت و بدبختی همراه است.
رانِ ملخ پیش سلیمان بردن
هدیة ناقابل
و ناچیز برای کسی بردن. (نوعی تعارف است)
راوی سُنّی است
(به شوخی)
خبر، ساختگی است و واقعیت ندارد. خبر، معتبر نیست.
راهْ باریک و شبْ تاریک و
منزلْ بس دراز
← پای ما لَنگ
است و منزل بس دراز.
راهْ باز و جاده دراز
میخواهی
بِرُوی برو کسی جلویت را نمیگیرد. مترادف: حرفهایت مفت، کفشهایت جفت.
راه پس و پیش نداشتن
راه را از
هر طرف بر خود بسته دیدن و دیگر میدانی برای حرکت کردن نداشتن. در تنگنا قرار
گرفتن. درمانده شدن.E از اینجا
مانده و از آنجا رانده.
راه دور رفتن
مثالِ دور
از دسترس آوردن یا توضیح دور از ذهن دادن. بیان حقیقت را بیهوده دشوار کردن. نزدیکان
را فراموش کردن و شاهد از دیگران آوردن.
راه کرْباسْمحله را گَز کردن
کنایه از
مْردن. مترادف: ریغ رحمت را سر کشیدن. یا: جان [گوز] را دادن و قبض را گرفتن.
راهْ همیشه سربالا نیست
سرپایینی هم دارد
بعد از هر
سختی راحتی است.E از پس هر گریه، آخر خندهای
ست.
رحمت به شیری که خوردهای
کنایه از شیر
مادرِ شخصی که از او تحسین میشود. به شوخی رحمت به شیری که تو را خود نیز گفته میشود.
رختِ [قبای / لباسِ] بعد از
عید بهدرد گَلِ منار [میخ] میخورد
چیزی که بعد
از موقع برسد فایدهای ندارد. مترادف: نوشدارو پس از مرگ سهراب.
رختِ دو هوو به یک صندوق میرود،
آبِ دو جاری به یک جوی نمیرود
حتّی اگر میان
دو هوو (همسران یک مُرد) امکان سازش و آشتی باشد میان دو جاری (همسران دو برادر)
تفهم مهال است چراکه جاریها حسود یکدیگرند. مترادف: رخت دو جاری را در یک تشت نمیشود
شست.
رَخْش باید تا تن رستم کشَد
برای کارهای
بزرگ آدم کارآمد لازم است. مترادف: کار هر بْز نیست خرمن کوفتن گاو نر میخواهد و مرد کهن.
رستم است و همین یک دست
اسلحه
← امامزاده است
و همین یک قندیل.
رستمْصؤلَت و اَفَنْدیپیزُری
بودن
پْر هیبت
بودن و جثّة درشت داشتن ولی درحقیقت ترسو و بیکفایت بودن. مترادف: پهلوانپنبه
بودن. بْرًزوگوزو بودن.
رشتههای کسی را پنبه کردن
ساختههای کسی
را ویران کردن. کوششهای کسی را بیاثر کردن.
رطب خورده منعِ رطب چون کند
کسی که خودش
مرتکب خطایی شده نمیتواند دیگران را از آن منع کند.
رفتم خانة خاله دلم باز شود
خاله چُسید دلم پوسید
برای رفع دلتنگی
پیش کسی رفتن و دلتنگتر شدن.
رفتن آنجا که با برف سال دیگر
پایین بیاید
رفتن به جای
نامعلومی که بازگشت از آن بسیار بعید باشد. مترادف: رفتن آنجا که عرب نِی اندخت.
رفتن آنجا که عرب نِی
انداخت
← رفتن آنجا که
با برف سال دیگر پایین بیاید.E آنجا
رفتن که عرب نـِی انداخت.
رفتن [آمدن / خواستن] (زیر)ابرویش
را درست کردن (زد) چشمش را هم کور کردن
← آمدن ابرو را
درست کردن، (زدن) چشم را کور کردن.
رفتن [آمدن / خواستن] بهترش
کردن بدترش کردن
← آمدن ابرو را
درست کردن، (زدن) چشم را کور کردن.
رفتن [آمدن / خواستن] ثواب کردن
کباب شدن
← آمدن ثواب کردن،
کباب شدن.
رفتن دست خود (و) برگشتن
[آمدن] دست خدا بودن
معلوم نبودن
زمان بازگشت.
رفتن (و) کشک خود را ساییدن
کار خود را کردن
و کاری به کار دیگران نداشتن. سر کسی به کار بیارزش خود بودن.
رقاصه نمیتوانست [بلد
نبود] برقصد میگفت زمین کج است
عذر نامربوط
آوردن. مترادف: به شَل گفتند چرا بد میرقصی؟ گفت اتاق کج است.
رنگ زردم را ببین احوال
زارم را نپرس
وضع نامناسب
ظاهر شخص میتواند گواهی بر آشفتگی درون او باشد. صورت دیگر: رنگم را ببین و حالم
را نپرس.
روبهرو خاله پشتِسر چاله
درحضور،
دوست و در غیاب، دشمن بودن.
رودهبزرگة کسی رودهکوچکهاش
را خوردن
بسیار گرسنه
بودن. از شدت گرسنگی بیتاب شدن.
(یک) رودة راست در شکم
نداشتن
بسیار دروغگو
بودن.
روده کوچکة کسی روده بزرگهاش
را خوردن
بسیار گرسنه
بودن. از شدت گرسنگی بیتاب شدن.
روز از نو روزی از نو
بهحالت
اوّل درآمدن. اوضاع مانند اوّل شدن. مجبور به انجام دادن کاری از اوّل بودن.
روز قیامت اوّل از همسایه میپرسند
مترادف:
همسایه از قوم و خویش به آدم نزدیکتر است.
روزة بینماز، عروس بیجهاز،
قورمه بیپیاز
ناقص بودن.
بیارزش بودن چیزی بدون چیز دیگر.
روزه خوردن کسی را دیدن
(ولی) نماز خواندنش را ندیدن
کار شایستهای
انجام نمیدهد. نه روزه میگیرد نه نماز میخواند.
روزی افتادن دست قوزی
← آبانبار دست یزید
افتادن.
روزی که روزش بود دو ذَرع
و نیم پهنای گوزش بود
در مورد آدم
پیر و تنبلی میگویند که در جوانی کارآمد نبوده چه برسد به حال.
روزی مهمان پیش از خودش میآید
مترادف:
مهمان قسمت خودش را میآورد. یا: رزق خویش بهدست تو میخود مهمان.
روغن(چراغ) ریخته را نذرِ
[وَقْفِ] امامزاده [مسجد] کردن
چیزِ از بین
رفته را به کسی بخشیدن. در ازای کارِ نکرده مٍنّت گذاشتن.
روغن ریخته را نمیتوان جمع
کرد
← آبِ رفته به جوی
بر نمیگردد.
روغن زیر آب نمیماند
← آفتاب (همیشه)
زیر ابر نمیماند.
رو که نیست سنگِپای قزوین
است
به شخص بسیار
وقیح و پْررو میگویند. بسیار بیشرم و حیا بودن.
(دست و) روی خود را با آب
مردهشورخانه شستن
بسیار بیشرم
و بیحیا بودن.
روی زمین سفت نشاشیده بودن
با قویتر
از خود روبهرو نشده بودن (کنایه از ترشح شاش به شاشکننده).
روی سبیل شاه نَقاره زدن
1. زیاده
از حد جسارت کردن. 2. مرفه و
آسوده زندگی کردن و از هیچکس پروایی نداشتن. هیچ نگرانی در دل نداشتن.
روی سگ کسی را بالا آوردن
کسی را سخت
عصبانی و ناراحت کردن. کسی را به پرخاش و اوقاتتلخی وادار کردن.
روی شاخش بودن
حتمی بودن.
بهطور قطع واقع شدن.
رَهرو آن است که آهسته و پیوسته
رَوَد
آهسته برو
همیشه برو. مترادف: کم بخور همیشه بخور. یا: رفتن و نشستن بِهً که دویدن و گسستن.
بیت: رهرو آن نیست که گَه تند و گَه آهسته رود رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.
ریش خود را بهدست کسی دادن
اختیار امور
خود را به عهدة دیگری واگذار کردن. تحت اختیار کسی درآمدن.
ریش [مو / گیس] خود را در
آسیاب سفید نکردن
تجربة سالیان
دراز داشتن. سخن از روی تجربه گفتن.
ریش و قیچی دست کسی بودن
اختیار و
قدرت تصمیمگیری در دست کسی بودن. اختیار کامل داشتن.
ریش و قیچی (هردو) را دست کسی
دادن
← ریش خود را بهدست
دیگری دادن.
ریغِ رَحمت را سر کشیدن
کتایه از
مْردن. مترادف: راه کرًباسْمحله را گَز کردن. یا: جان دادن و قبض را گرفتن.
ریگ انداختن توی کفش کسی
کسی را تحریک
به مشاجره کردن. اختلاف انداختن میان کسانی.
ریگِ تَهِ جوی و آب روان
← آب گذرون، ریگ
ته جوب.
ریگی به [در] کفش داشتن
صادق نبودن.
قصد ناروایی داشتن. نقشة مخفیانهای داشتن. منظور خاصی داشتن. پای عصمت و طهارت کسی
لنگیدن.
No comments:
Post a Comment