Thursday, January 9, 2014

ت

تا آهن گرم است باید کوبید

فرصت را نباید از دست داد. مترادف: تا تنور گرم است باید نان را چسباند.

تا بوغِ [بوقِ] سگ

تا دیروقت شب. تا نزدیک صبح.

تا به آب نزدن شناگر نشدن

تا وقتی انسان وحشتٍ شکست را از خود دور نکند و شجاعانه به میدان نرود پیشرفت نمی‌کند.

تا بیایی ثابت کنی خر نیستی صدمن بارت کرده‌اند

کنایه از آشفتگی و بی‌قاعدگی اوضاع اجتماعی و غلبه زور و ستم بر منطق و خٍرد است.

تا پریشان نشود کار به سامان نرسد

خرابی مقدمة اصلاح است. با استفاده از تجربة سختی‌های روزگار می‌توان زندگی آینده را بهتر ساخت. مترادف: از پس هر گریه آخر خنده‌ای ست. یا: تا خراب نشود آباد نمی‌شود.

تا پول داری رفیقتم        قربانِ [عاشق] بندِ کیفتم

مترادف: این دَغل دوستان که می‌بینی        مگسانند گٍرد شیرینی.

تا پول ندهی آش نخوری

بی‌مایه فطیر است.

تا تنور گرم است باید نان را چسباند [بست]

فرصت به‌دست آمده را غنیمت باید شمرد. تا شرایط آماده و مهیا است باید کار را انجام داد. مترادف: آهن را تا گرم است باید کوبید.

تا توانی دلی به‌دست آور        دل‌شکستن هنر نمی‌باشد

ارزش انسان در نوع‌دوستی است. جوان‌مردی و دست‌گیری و استمالت از دیگران نشانة انسانیت است.

تا چه قبول اُفتد و چه در نظر آید

کاری را انجام دادن و منتظر جواب رد یا قبول آن شدن. (نوعی تعارف است)

تا دنیا دنیا است

برای همیشه. تا اَبد.

تازه [نو] (که) آمد به بازار        کهنه می‌شه دل‌آزار

هر چیز یا شخص جدیدی که بیاید قبلی از رونق می‌افتد.

تازی را که به زور ببرند شکار، مُردار می‌آورد [ریدنش می‌گیرد]

کاری که به اجبار از کسی گرفته شود نتیجة دل‌خواه را ندارد. کسی که به اجبار وارد کاری شود برای فرار از آن بهانه‌ای خواهد یافت.

تازی وقت شکار بازیش می‌گیرد

موقع انجام کارِ فوری و مهم به کار غیرضروری و کم اهمیت پرداختن.

تا سه نشود بازی نشود

معمولاً در قرعه‌کشی و حوادث اتفاقی می‌گویند. اعتقادی رایج است که هرچه دوبار اتفاق بیفتد بدون شک بار سوم هم اتفاق می‌افتد و بار سوم خطرناک‌تر و مهلک‌تر خواهد بود.

تا سیه روی شود هرکه در او غِش باشد

(غٍش: چیز کم‌بهایی که با چیز گران‌بهایی مخلوط کنند. مانند آب در شیر یا مس در طلا) ذات آدم‌ها را در اعمال آن‌ها می‌توان شناخت. بیت: خوش بود گَر محک تجربه آید به میان        تا سیه روی شود هرکه در او غٍش باشد.

تا کور شود هر آن‌که نتواند دید

به حسود گویند. معمولاً وقتی می‌گویند که مخاطب جمله را در وضعی حسادت‌برانگیز تشخیص دهد. مترادف: بترکد چشم حسود. بیت: من خاک کف پای تو در دیده کشَم        تا کور شود هر آن‌که نتواند دید.

تا گوساله گاو شود دل مادرش [صاحبش] آب [کباب] شود

1. تا هنگامی که کودکی پا بگیرد و بزرگ شود پدر و مادر او از نگرانی و زحمت پیر و فرسوده می‌شوند. 2. انجام دادن کار مشکل مدت طولانی و تحمل رنج بسیار لازم دارد. 3. زمان زیادی بردن. مترادف: تا فلان کار انجام شود دُم شتر به زمین می‌آید. یا: مهلتی بایست تا خون شیر شد.

تا مَرد سخن نگفته باشد        عیب و هنرش نهفته باشد

در کار و فعالیت فردی و اجتماعی است که جوهر آدمی آشکار می‌شود. مترادف: املای ننوشته غلط ندارد.

تا نباشد چوبِ تر فرمان نبرد گاو و خر

ابلهان جز به زور، تن به کار نمی‌دهند حتّی اگر سود ایشان در آن باشد. مترادف: خر به بوسه آب نمی‌خورد.

تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها

در بیش‌تر گفته‌ها مردم واقعیت‌هایی را می‌توان پیدا کرد. مترادف: تا آتش نباشد دود نیست. یا: بی‌هوده سخن به این درازی نشود.

تا نفس هست آرزو باقی است

مترادف: آدم به امید زنده است.

تبِ تند زود به عرق می‌نشیند

آتشِ تند، زود خاکستر می‌شود. صورت دیگر: تبِ تند زود عرقش می‌آید. یا: تبِ تند عرقش زود درمی‌آید.

تپالة گاو است نه بو دارد نه خاصیت

به آدم بی‌عرضه که کاری از او ساخته نیست گویند.

تخم چیزی را ملخ خوردن

نایاب شدن.

تخم چیزی را ورانداختن

بنیاد چیزی را برافکندن. به کلّی نابود کردن.

تخم دوزَرْده کردن

کار درخشان انجام دادن. چیز گران‌بها به‌وجود آوردن. (معمولاً به طعنه و ریشخند گویند.)

تخم لَق چیزی را در دهن کسی شکستن

کار ناروایی به کسی آموختن. بانی رسم بدی شدن. فکر بدی را به سر کسی انداختن. حرفی در دهان کسی گذاشتن. کسی را به طمع خام انداختن.

تخم‌مرغ به چانه بستن

پرگویی کردن. ورّاجی کردن.

تخم‌مرغ‌دزد شتردزد می‌شود

کسی که مرتکب عمل بدٍ کوچکی شده، اگر جلوش گرفته نشود، بعداً مرتکب اعمال بدٍ بزرگ‌تر هم خواهد شد. صورت دیگر: آخر، تخم‌مرغ‌دزد شتردزد می‌شود.

ترّحم بر پلنگ تیزدندان        ستم‌کاری بوَد بر گوسپندان

ترحم کردن به بدان و ستم‌کاران ستم کردن است به نیکان و مظلومان.

ترس برادر مرگ است

ترس انسان را مْنفَعٍل می‌کند و انسان مْنفَعٍل با مْرده فرقی نمی‌کند.

ترسم نرسی به کعبه اِی اَعرابی

این رَه که تو می‌روی به تُرکستان است.

ترسو همیشه سالم است

آدم ترسو همیشه سالم است.

تَرک عادت موجب مرض است

ترک کردن چیزی که عادت انسان می‌شود بسیار مشکل و موجب ناراحتی است.

تَر و خشک باهم سوختن

استثناء در کار نبودن.

تَره به تخمش می‌رود حسنی به باباش

هر چیز به اصل خود بر می‌گردد. مترادف: از کوزه همان برون تراود که در اوست. یا: پسر کو ندارد نشان از پدر         توبیگانه خوانش نخوانش پسر.

تَره خریدم قاتق نانم بشه قاتل جانم شد

باقالی کاشتیم که قاتق نان‌مان باشد آفتٍ جان‌مان شد.

تَره خورد نکردن برای کسی

برای کسی تَره خورد نکردن.

تَره هم بار کسی نکردن

به دلیل این‌که آدم نالایقی است اعتنایی به او نمی‌کنند.

تعارف آمد نیامد دارد

وقتی گویند که بر خلاف انتظار تعارف‌کننده، طرف آن را قبول کند.

تعارفِ شاه‌عبدالعظیمی

تعارف خشک و خالی، سرزبانی، غیرحقیقی، ظاهری و بدون رضایت قلبی.

تغاری بشکند ماستی بریزد        جهان گردد به کام کاسه‌لیسان

اشخاص بی‌کاره منتظرند حادثه‌ای رخ دهد و آن‌ها به لفت و لیسی برسد. مترادف: هایی شد و هویی شد، کل به نوایی رسید.

تفاوت از زمین تا آسمان است

قابل مقایسه و برابری نبودن دو چیز یا دو کس. E از این حُسن تا آن حُسُن صد گَز رَسُن.

تُف سربالا به ریش خود آدم برمی‌گردد

توهین و بدگویی از خویشاوندان باعث بدنامی و بی‌احترامی خود انسان می‌شود.

تکة بزرگ کسی گوشش بودن

1. دچار مُهلکه شدن و جان باختن. 2. تهدید سخت کردن یا شدن.
تکه [لقمه] را اندازة دهان خود گرفتن
آدم باید پایش را به اندازة گلیمش دراز کند.

تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گَزاف

در شماتت بلندپرواز نامراد شده می‌گویند. بیت: تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف        مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی [حافظ]

تلافی غوره را سرِ کوزه درآوردن

چیزی را با چیز دیگر که ربطی به آن ندارد جبران یا تلافی کردن.

تلخه (هم) زیر سایة گندم آب می‌خورد

از دولتٍ (سرِ) گندم، (هزار) تلخه هم آب می‌خورد.

تنبان کسی گُهی بودن

مقصر بودن و سعی در پنهان کردن آن داشتن. مرتکب کار خلافی شدن و نگرانِ فاش شدن آن بودن. صورت دیگر: ون کسی گُهی بودن.

تنبانِ مرد که دوتا شد فکر زنِ نو می‌افتد

مترادف: پول که زیاد شد خانه تنگ می‌شود زنْ زشت.

تنبل نرو به سایه        سایه خودش میایه

پایش روی مار باشد برنمی‌دارد.

تنها به قاضی رفتن و راضی برگشتن

قضاوتِ یک‌طرفه ارزشی ندارد. بدون شنیدن حرف‌های دوطرف دعوا نمی‌توان قضاوت کرد.

تنها کسی که نمی‌داند خواجه حافظ شیرازی است

همه می‌دانند.

تو آن‌ور جوی من این‌ور جوی

هرکس به کار خود بودن. به امور یک‌دیگر دخالت نکردن. مترادف: تو سی خودت من سی خودم. یا: هرکسی کارِ خودش بارِ خودش آتش به انبار خودش. یا: تو را به خیر و ما را به سلامت. یا: موسی بع دین خود عیسی به دین خود.

توانا بُوَد هرکه دانا بُوَد

با تکیه بر عٍلم و دانش می‌توان مشکلات را حل کرد. بیت: توانا بود هرکه دانا بْوُد        زِ دانش دلِ پیر برنا بْوُد.

تو بگویی «ف» من می‌روم فرانسه

منظور کسی را خوب فهمیدن. صورت دیگر: تو بگویی «ف» من می‌فهمم فرنگیس است. یا: تو بگویی «ف» من می‌گم فرح‌زاد.

توبة گرگ مرگ است

خصلت ذاتی هرکس از زمان تولد تا مرگ هم‌راه او است. اصلاح‌پذیر نبودن. مترادف: ماما آورده را مرده‌شور می‌برد. یا: توبة قمارباز در بی‌پولی است. یا: کلاغی که به گُه‌خوردن آموخته شد، هُوس‌هُوس تَرکش نمی‌شود.

تو خود حدیث مُفصَّل بخوان از این مُجْمَل

از گفتة مختصر کوتاه متوجة اصلِ مطلب شدن.

تو را به خیر و ما را به سلامت

تو آن‌ور جوی من این‌ور جوی.

تو راضی (و) من راضی گورِ بابای ناراضی [قاضی]

به نتیجه رسیدن دو طرف و مهم نبودن نظر دیگران.

تو سرِ سگ بزنی فلان‌چیز می‌ریزد [فلان کار را می‌کند]

فراوان بودن چیزی. یا باب شدن انجام دادن عملی.

تو سی خودت من سی خودم

تو آن‌ور جوی من این‌ور جوی. صورت دیگر: تو برای خودت من برای خودم.

تو عَرَقش را بده بَدمَستیش با من

بگذار خود را جا کند ببین با او چه‌ها کند

تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی‌برد

اگر بابا بیل‌زنی باغچة خودت را بیل بزن.

تو مو می‌بینی و من پیچش مو

تو ظاهر کار را می‌بینی و من باطن و عواقب آن را.

تو نیکی می‌کن و در دجله انداز       که ایزد در بیابانت دهد باز

کار نیک بی‌پاداش نمی‌ماند. مترادف: خیر به خانة صاحبش برمی‌گردد.

توی آب رفتن خیس [تَر] شدن هم دارد

هر خواهش و خواستنی تاوانی دارد. مترادف: هرکه خربزه می‌خورد پای لرزش هم می‌نشیند.

توی آفتاب بگذاری راه می‌رود

بسیار بدخط نوشته شده. کنایه از خط خرچنگ‌قورباغه.

توی این قبر که بالاش زار می‌زنی مُرده نیست

امید واهی داشتن.

توی دعوا حلوا خیر [پخش] نمی‌کنند

نتیجة دعوا کتک خوردن و فحش شنیدن است.

توی [در] شهر کورها یک‌چشم پادشاه است

کم در برابر هیچ ارزش‌مند است. E آدمِ یک‌چشم توی شهر کورها پادشاه است.

توی قوطی هیچ عطاری پیئا نشدن

نایاب بودن. عجیب و غریب بودن.

توی کسی خودش را می‌کشد بیرونش دیگران را

ظاهری خوب و باطنی خراب داشتن. در ظاهر ثروت‌مند و درواقع فقیر بودن. خبر از گرفتاری‌های داخلی کسی نداشتن.

توی [در] هفت آسمان یک ستاره نداشتن

تهی دست و بی‌چیز بودن. به هیچ‌کس و هیچ‌چیز امید نداشتن.

ته جیب کسی کارتونک [تارعنکبوت] بستن

بی‌پول بودن. فقیر بودن.

تیر کسی به سنگ خوردن

شکست خوردن. به نتیجه نرسیدن. ناکام شدن.

تیری در [به] تاریکی انداختن

کاری را شانسی و الله‌بختکی انجام دادن به امید این‌که اتفاقی نتیجه بدهد.

تیزَک [باقالی / باقلا] کاشتیم که قاتق نان‌مان بشود آفتِ [قاتل] جان‌مان شد

باقالی کاشتیم که قاتق نان‌مان باشد آفتٍ جان‌مان شد.

تیشه به ریشة کسی زدن

کاری را به ضرر کسی انجام دادن. صدمة غیرقابل جبرانی به کسی زدن. موجبات از بین رفتن کسی را فراهم کردن.

تیشه رو به خود بودن

تنها به فکر خود بودن و به دیگران توجهی نداشتن. مترادف: تک‌خور بودن.

تَیمُم باطل است آن‌جا که آب هست

آب آمدن و تیمم باطل شدن.

-------------------------------------
آ | ا | ب | پ | ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و هـ ی
-------------------------------------

No comments:

Post a Comment